معنی کلمه ناستوده در لغت نامه دهخدا
و این عذر ظاهر است و طریق ناستوده نیست. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
چو رسم پارسیان ناستوده دید همی
به رسم تازی جشنی نهاد خسرو راد.مسعودسعد.و ناستوده است نزدیک ارباب الباب... تدبیر زنان را منقاد و ممتثل بودن. ( سندبادنامه ص 257 ).
گفت در نسل ناستوده ما
هست یک خصلت آزموده ما.نظامی.اگرچه مار خوار و ناستوده است
عزیز است و ستوده مهره مار.؟ || پست. فرومایه. دون. ( ناظم الاطباء ). بی ارزش :
اگر ترک باشد ببرم سرش
به خاک افکنم ناستوده برش.فردوسی.|| کمینه. حقیر. ذلیل. ( ناظم الاطباء ). || نالایق. ( آنندراج ). || نادان. گول. ابله. || بدکار. بدعمل. ( ناظم الاطباء ). || بیهوده. ( آنندراج ).