معنی کلمه ناساز در لغت نامه دهخدا
هرچه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ورنه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست.حافظ. || ناساخته. نابسامان. نساخته. نامرتب. بی سامان. آشفته :
بر افراسیاب این سخن مرگ بود
کجا کار ناساز و بی برگ بود.فردوسی.بنزدیک خواهر خرامید زود
که آن جایگه کار ناساز بود.فردوسی.پی اسب عمرم ز تک باز ماند
همه کار شاهیم ناساز ماند.اسدی.ازپی آنکه حسن نام و حسینی نسبم
کار ناسازم چون کار حسین و حسن است.سیدحسن غزنوی. || ناسازگار. که ملایم مزاج نیست. که با سلامت مزاج سازگاری ندارد. نایاب :
دهان گر بماند ز خوردن تهی
از آن به که ناساز خوانی نهی.فردوسی.- ناساز خوردن ؛ غذای ناباب خوردن. خوردن آنچه که ملایم و موافق مزاج و صحت نیست. غذای ناجور و ناموافق خوردن. بهم خوراکی کردن :
طعام افزون مخور ناگاه و ناساز
که آن افزون ز خوردن داردت باز.عطار.نه دانا بسعی از اجل جان ببرد
نه نادان به ناساز خوردن بمرد.سعدی. || درشت. بی ادب. بدخلق. ( ناظم الاطباء ). ناسازگار. ناسازوار. بدسلوک. کج رفتار :
عالم به مثل بدخوی و ناساز عروسیست
وز خلق جهان نیست جز او شوی حلالش.ناصرخسرو.خار را قرب گل از خوی بد خود نرهاند
هرکه ناساز بود درهمه جا ناساز است.صائب. || بدآهنگ. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). مخالف. ناموافق. ( آنندراج ). بی اصول. مخالف. خارج از آهنگ. ( ناظم الاطباء ). ناموزون :
من تلخ گریم چون قدح او خوش بخندد همچو می
این گریه ناساز بین آن خنده موزون نگر.خاقانی.گوئی رگ جان می گسلد نغمه ناسازش
ناخوشتر از آوازه مرگ پدر آوازش.سعدی.- امثال :
رقص شتر ناساز است .
|| ناکوک. || نامناسب. نابجا. || بدوضع. ناتندرست. ( ناظم الاطباء ). || ناملایم. ناسازگار. دشمن خو. ناموافق. که سازگاری و دوستی ندارد :
از مار کینه ورتر ناسازتر چه باشد