نازنده

معنی کلمه نازنده در لغت نامه دهخدا

نازنده. [ زَ دَ / دِ ] ( نف ) فخور. ( ترجمان القرآن ) ( منتهی الارب ) ( دهار ). فاخر. ( منتهی الارب ). مفتخر. مباهی. بالنده. که می نازد.
- سرو نازنده ؛ بالان. سرافراز. بالنده. راست قامت :
همان سرو نازنده شد چون کمان
ندارم گمان گر سر آید زمان.فردوسی.سرو نازنده پیش چشمه آب
بهتر از راستی ندید جواب.نظامی.رجوع به نازیدن شود.

معنی کلمه نازنده در فرهنگ معین

(زَ دِ ) (ص فا. ) نازکننده .

معنی کلمه نازنده در فرهنگ عمید

نازکننده، فخر کننده.

معنی کلمه نازنده در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آنکه ناز و امتناع کند آنکه استغنا نماید.۲ - فخرکننده مباهی .یاسرو نازنده . ۱ - سرو بالنده سرو ناز . ۲ - قامت راست : همان سرونازنده شد چون کمان ندارم گمان گر سر آید زمان ... ۳ - معشوق راست بالا: سرو نازنده پیش چشمه آب بهتر از راستی ندید جواب . ( نظامی لغ. )

معنی کلمه نازنده در ویکی واژه

نازکننده.

جملاتی از کاربرد کلمه نازنده

و چون این بشناختی، مثل تو چون کسی بود که پندارد علوی است. دو گواه گواهی دهند که او بنده است و فرزند فلان حجام است و وی را روشن گردانند که چنین است، چون این بدانست دیگر تکبر نکند و نیز نتواند کرد. و دیگر آن که هر که به نسب نازد به دیگری نازنده بود و فضل باید که در تو باشد که اگر از بول آدمی کرمی خیزد وی را فضل نبود بر کرمی که از بول اسب خیزد.
ته کت نازنده چشمان سرمه سائی ته کت زیبنده بالا دلربایی
نازنده همی باد به تو دین محمد تا ملک محمد بود و دولت سنجر
نازنده چون بالای آن زاد سرو تابنده چون رخسار آن سیمتن
ای در این‌ گیتی به‌ تو نازنده جان مصطفی اندر آن‌گیتی به‌تو جان پدر نازنده باد
زهی به ذات تو نازنده مسند تکمین زهی ز عظم تو شرمندهٔ وسعت امکان
گر به سوی غرب تیری سر دهد نازنده‌اش می‌نیاید جز به حد شرق بیرون از کمان
از او بالنده تیر و تیغ از او نازنده جام می از او باینده تاج و تخت از او نازنده اسب و زین
ما بدانشوری همی نازیم خواجه از زر و سیم نازنده