معنی کلمه ناز کشیدن در لغت نامه دهخدا
مستان کشند ناز زن قحبه
نی مردمان عاقل هشیارش.ناصرخسرو.چندین غم تو خوردم و ناز تو کشیدم
از عشق من و ناز خود آگاه نئی نوز.سوزنی.به جور از نیکوان نتوان بریدن
بباید ناز معشوقان کشیدن.نظامی.گر جور کسی بریم باری جورت
ور ناز کسی کشیم باری نازت.سعدی.نازت بکشم که نازک اندامی
بارت ببرم که نازپروردی.سعدی.گر جور همی بری هم از ساغر بر
ور ناز همی کشی هم از ساغر کش.رفیع لنبانی.گر ناز کشی ز یار سهل است
گر یار اهل است کار سهل است.اوحدی کازرونی.چون دشمن و دوست مظهر ذات تواند
ازبهر تو می کشیم ناز همه کس.اسدکاشی.دو چشم مست تو خوش می کشند ناز از هم
نمی کنند دو بدمست احتراز از هم.صبوحی.