معنی کلمه نارون در لغت نامه دهخدا
همیشه تا ز درخت سمن نروید گل
برون نیاید از شاخ نارون نارنگ.فرخی.همی تا چو قمری بنالد ز سرو
نوا برکشد بلبل از نارون.فرخی.سندس رومی در نارونان پوشانند
خرمن مینا بر بیدبنان افشانند.منوچهری.بر دم طاوس خواهی کرد نقشی خوبتر
در بهشت عدن خواهی کشت شاخ نارون.منوچهری.در باغ بنوروز درم ریزان است
بر نارونان لحن دل انگیزان است.منوچهری.کله چون نارون پیشش نهادم
به استغفارچون سرو ایستادم.نظامی.من میوه دار حکمتم از نفس ناطقه
وایشان ز روح نامیه جز نارون نیند.خاقانی.اهل شروان چون نگریند از دریغ او که مرغ
گر شنیدی بر فراز نارون بگریستی.خاقانی.آن چنان راستی که قد تو را
به دعا شاخ نارون خواهد.کمال اسماعیل.- نارون بالا ؛ راست بالا.کشیده قامت :
نارون بالا بتی بر نارون خورشید و ماه
ناردان لب لعبتی در ناردان شهد و لبن.سوزنی. || گلنار پارسی. ( برهان ). قسمی از انار که آن را گلنار فارسی گویند گلش کلان و صدبرگ باشد بغایت انبوهی و نهایت سرخی ، در مقدار برابر گل سرخ. ( غیاث اللغات ) :
بتی که چون برخ و قامتش نگاه کنند
گمان برند که گلنار بار نارون است.امیر معزی ( از شعوری ). || درخت انار. ( از برهان ) . رجوع به ناروُن شود :
از سر شمشیر و از نوک قلم زاید هنر
ای برادر همچو نور از نار و نار از نارون.ناصرخسرو.