ناروائی

معنی کلمه ناروائی در لغت نامه دهخدا

ناروائی. [ رَ ]( حامص مرکب ) روا نبودن. جایز نبودن. حرمت. عدم جواز. غیرمجاز بودن. || ظلم. ستم. بیداد. || کساد. ( محمود بن عمر ) ( تاج المصادر بیهقی ).بی رونقی. نارواجی. زیف. تزیف. کاسد شدن. مقابل رائج بودن : و طاهر دبیر چون مترددی بود از ناروائی کار و خجلت سوی او راه یافته و چنان شد که بدیوان کم آمدی. ( تاریخ بیهقی ص 141 ). همیشه بازار علم و ادب و فضل و هنر در ساحت دولت او رونق پذیر و روا گرداناد و از کساد و ناروائی محفوظ و مصون داراد. ( تاریخ قم ص 10 ). || روا نشدن. برآورده نشدن.

جملاتی از کاربرد کلمه ناروائی

بود خود حافظش از هر خطائی کز او صادر نگردد ناروائی
بسوی ناروائیها گراید کند هر کار از دستش برآید
دل و جان بیک بوسه از من خریدست تو بازار دیدی بدین ناروائی
جنس کساد چار سوی ناروائیم گوئی بشهر دلشکنان مومیائیم
روا چون داشتی برداشتن از جان سپاری دل که باری دل به دست آورده باشی ناروائی را