ناره

معنی کلمه ناره در لغت نامه دهخدا

( نارة ) نارة. [ رَ ] ( ع اِ ) اخگر وجرقه آتش. الجمرة او الجذرة من النار. ( المنجد ).
ناره. [ رَ / رِ ] ( اِ ) زبانه ترازو و زبانه قپان. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از انجمن آرا ) ( از ناظم الاطباء ). رمانه کپان. ( صحاح الفرس ). شاهین ترازو ( شعوری ) :
ز بس برسختن زرش بجای مادحان هزمان
ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله.دقیقی.چون بود راستی معدلتش
چه برآید ز پله و ناره.شمس فخری.رجوع به ناره شود. || سنگی که از قپان می آویزند بجهت وزن کردن اجناس. ( رشیدی ) ( از برهان قاطع ) ( از آنندراج ).سنگ وزن قپان یک کفه ای. ( فرهنگ نظام ). سنگ قپان. ( ناظم الاطباء ). شاقول قنطار. ( شعوری ) :
زیر کسان آنگه چون دانگ سنگ
خایه همی دارم چون ناره ای.سوزنی.زین مناره شکل ایری خایگان چون ناره ای.سوزنی.باری بهر حساب که خواهی سر عدوت
آویخته ز جائی چون ناره از کپان.کمال اسماعیل.این بارکش دل من چون آهن است گوئی
تا چند از حسابت دروا چو ناره باشد؟کمال اسماعیل ( از آنندراج ).|| ریسمان گنده را نیز گویند. ( برهان ). ریسمان گنده . ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). ریسمانی گنده [ کلفت ] بود. ( جهانگیری ) ( فرهنگ نظام ). شاید لفظ هندی اشتباه بفارسی شده. در اردو ناژه باژاء هندی به معنی بند زیر جامه و مانند آن است 0 ( از فرهنگ نظام ). ریسمان گنده. ( ناظم الاطباء ) ( رشیدی ). بند چادر. طناب. || به معنی ناله و زاری هم آمده است. ( برهان قاطع ). بدل ناله. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). در زبان ولایتی مازندران مبدل ناله است. ( فرهنگ نظام ). مرادف ناله ، ناریدن یعنی نالیدن. ( از فرهنگ رشیدی ). ناله و زاری. ( ناظم الاطباء ). تلفظی در ناله و زاری. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ).

معنی کلمه ناره در فرهنگ معین

(رِ ) (اِ. ) زبانة ترازو، سنگ ترازو.
(رَ یا رِ ) (اِ. ) ناله ، زاری .

معنی کلمه ناره در فرهنگ عمید

۱. زبانۀ ترازو یا قپان.
۲.سنگ قپان.

معنی کلمه ناره در فرهنگ فارسی

( اسم ) ناله زاری .
اخگر و جرقه آتش الجمره اوالجذره من النار .

جملاتی از کاربرد کلمه ناره

راهی است راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز اینکه بسپارند چاره نیست
گشتم سخن سوار و چه داند که من کیم آنکس که برکناره میدان نشسته است
ز روی جهل بپرهیزی و کناره کنی که خوش تر آیدت از شیر گاوریم کلاب
دل دامنم گرفت و ز غم شکوه می نمود کو جای من گرفته و من برکناره ام
چون کشته شدم هزار باره بر من به چه می‌کشی کناره
روا نباشد اگر ز من کناره جوئی که من ز بهر تو از جهان کناره کردم
از یار کناره کرده ای می دانم دل در دگری نهاده ای می بینم
بنا سزای رقیب از تو گر کناره کنم دلم سزای من از دیده در کنار کند
چترداران، زهر کناره دوان آفتابی بزیر سایه روان
رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد