معنی کلمه نادر در لغت نامه دهخدا
سزد که فخر کند روزگار برسخنم
از آنکه در سخن از نادران کیهانم.مسعودسعد.بس نادر جهانی ای جان و زندگانی
جان و دلم نماند گر تو چنین بمانی.عطار.حسن تو نادر است در این وقت و شعر من
من چشم بر تو و دگران گوش بر منند.سعدی. || چیزی که کم پیدا شود. چیزی که مانندش بسیار کم باشد. ( فرهنگ نظام ). کمیاب. ( ناظم الاطباء ). قلیل الوقوع. شاذ.تک و توک : این دو خواب نادر و این حکایات بازنمودم. ( تاریخ بیهقی ص 201 ). از اتفاق نادر سرهنگ علی عبداﷲ و... از غزنین اندر رسیدند. ( تاریخ بیهقی ). چون پیر طالقانی این حکایت بکرد پدرم گفت سخت نادر و نیکو خوابی بوده است. ( تاریخ بیهقی ص 201 ). بر نادر حکم نتوان کرد. ( گلستان ). || غریب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). برخلاف معهود. ( ناظم الاطباء ). عجیب. شگفت. ( ناظم الاطباء ) :
تا همی خندی همی گرئی و این بس نادر است
هم تو معشوقی و عاشق هم بتی و هم شمن.منوچهری.اگر از این حادثه بجهد نادر باشد. ( تاریخ بیهقی ص 371 ). از قضای آمده نادر کاری افتاد. ( تاریخ بیهقی ص 705 ). در این باب مرا حکایتی نادر یاد آمد اینجا نبشتم. ( تاریخ بیهقی ص 134 ). استادم نامها نسخت کرد سخت غریب و نادر. ( تاریخ بیهقی ص 344 ).
بنویسد آنچه خواهد و خود باز بسترد
بنگر بدین کتابت پر نادر و عجیب.