معنی کلمه ناخوانده در لغت نامه دهخدا
بسی نیز تاریخ ها داشتم
یکی حرف ناخوانده نگذاشتم.نظامی.سه جا بوسید و مهر نامه برداشت
وزو یک حرف را ناخوانده نگذاشت.نظامی.سر به پیش افکنده بینم قاصد رنجانده را
ظاهراً آورده واپس نامه ناخوانده را.محمد اشرف.خرم آن دم که ز در نامه دلدار آید
نامه ناخوانده هنوز، ازعقبش یار آید.؟ || بی سواد. بی دانش. بی علم. آنکه دانای بر خواندن خط نباشد. ( ناظم الاطباء ). درس نخوانده. بی سواد. ( فرهنگ نظام ). || دعوت نشده. ناطلبیده. ( ناظم الاطباء ). نطلبیده. بی وعده رفته. ( فرهنگ نظام ). غیرمدعو. بدون دعوت. بی وعده :
چو اندر باغ تو بلبل به دیدار هزار آید
ترا مهمان ناخوانده به روزی صد هزار آید.فرخی.مرا گفت مهمان ناخوانده خواهی
قمرچهرگانی مقوس حواجب.امیر معزی یا برهانی مثل زنند که آید طبیب ناخوانده
چو تندرستی تیمار دارد از بیمار.ابوحنیفه اسکافی.به سیمین ستون در خم آورد و گفت
که بادات مهمان ناخوانده جفت.اسدی.چو دانی که آمد به مهمان فرود
به ناخوانده مهمان بر از ما درود.نظامی.چون رطلها رانی گران خیل نشاط از هر کران
همچون خیال دلبران ناخوانده مهمان آیدت.خاقانی.چنین آب روان بی قدر از آن است
که او ناخوانده هر جانب روان است.وحشی.- لوح ناخوانده ؛ صفحه خوانده نشده. کتاب ناخوانده :
گه از لوح ناخوانده عبرت پذیر
گه از صحف پیشینیان درس گیر.نظامی.- امثال :
ناخوانده بخانه خدا نتوان رفت .