ناخنی

معنی کلمه ناخنی در لغت نامه دهخدا

ناخنی. [ خ ُ ] ( ص نسبی ) نان ناخنی ، نانی که شاطر ناخنها در آن فرو برد تا برشته تر و پخته تر شود. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ناخنکی شود.

معنی کلمه ناخنی در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به ناخن . یا نان ناخنی . نانی که شاطر ناخنها را در آن فرو برد تا برشته تر وپخته تر شود . ۲ - استخوانی است زوج که در عقب زایده صعودی فک اعلی قرارگرفته و در تشکیل جدار داخلی کاسه چشم و جدار خارجی حفره بینی شرکت مینماید . شکل این استخوان مانند تیغه چهار گوشی است که از خارج بداخل مسطح و دارای دو سطح ( خارجی - داخلی ) و چهار کنار ( فوقانی - تحتانی - قدامی - خلفی ) است . ضخامت این استخوان فاقدحفره وسینوس است و از یک تیغه نسج متراکم استخوانی بوجود آمده است عظم دمعه استخوان اشکی . ۳ - ناخنکی .

جملاتی از کاربرد کلمه ناخنی

فریاد ز افلاسم‌ کاری نگشود آخر بی‌ناخنی‌ام خون کرد از خجلت سرخاری
ناخنی که اصل کارست و شکار کور کمپیری ببرد کوروار
مطرب از دستت گر آید، ناخنی بر چنگ زن من بر آتش می زنم خود را، تو بر آهنگ زن
ناخنی از شانه در زلف تو بر داغش نخورد دل به این امید، عمری تکیه بر شمشاد کرد
کرشمه ای که دگر ناخنی رساند باز گشود گریهٔ تلخ و هزار نهر آمد
غمت گو ناخنی در دل فرو کن نمی گویم گره بسیار بگسل
نی که به دستت ز خلاف کرم ناخنی از سیم شود هر درم
نباشد ناخنی چون تیشه، در سرپنجهٔ عاشق که با دعوی به تیغ کوهساران برنمی خیزد
آتش ز چشم تیشه فرهاد می جهد هر ناخنی که بر جگر سنگ می کشم
گر بدرد صبح حشر سد سواد فلک ناخنی از سد شاه نشکند از هیچ باب