ناخنی
معنی کلمه ناخنی در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه ناخنی
فریاد ز افلاسم کاری نگشود آخر بیناخنیام خون کرد از خجلت سرخاری
ناخنی که اصل کارست و شکار کور کمپیری ببرد کوروار
مطرب از دستت گر آید، ناخنی بر چنگ زن من بر آتش می زنم خود را، تو بر آهنگ زن
ناخنی از شانه در زلف تو بر داغش نخورد دل به این امید، عمری تکیه بر شمشاد کرد
کرشمه ای که دگر ناخنی رساند باز گشود گریهٔ تلخ و هزار نهر آمد
غمت گو ناخنی در دل فرو کن نمی گویم گره بسیار بگسل
نی که به دستت ز خلاف کرم ناخنی از سیم شود هر درم
نباشد ناخنی چون تیشه، در سرپنجهٔ عاشق که با دعوی به تیغ کوهساران برنمی خیزد
آتش ز چشم تیشه فرهاد می جهد هر ناخنی که بر جگر سنگ می کشم
گر بدرد صبح حشر سد سواد فلک ناخنی از سد شاه نشکند از هیچ باب