معنی کلمه ناخنک در لغت نامه دهخدا
شمع محفل کنم آندم که دل روشن را
ماه نو ناخنک دیده شود روزن را.عارف کاشانی ( از آنندراج ).|| گوشه ناخن که بلند شده در گوشت فرو رود. ( فرهنگ نظام ). || مرضی است که در سم چارپا بخصوص خر پیدا میشود. || نام تخمی است دوائی که نام دیگرش اکلیل است. || نام قلمی است از زرگر که سرش به شکل ناخن است. || درقزوین هیزم های پیچیده و خیلی کوچک را که در ساق درخت انگور است ناخنک میگویند و آنها را میبرند که ساقه ضعیف نشود. ( فرهنگ نظام ). || ناخن کوچک. ( لغات فرهنگستان ).
ناخنک.[ خ ُ ن َ ] ( اِ مصغر ) به هر دو ناخن چیزی را بزور گرفتن. ( بهارعجم ). رجوع به ناخنک زدن شود :
میبرد وقت ناخنک از مشت
همچو تیشه فرو به سنگ انگشت.محمدقلی سلیم ( از بهارعجم و آنندراج ).|| پیش از خریدن چیز قابل خوردن از فروشنده قدری از آن را گرفته خوردن. ( فرهنگ نظام ). رجوع به ناخنک زدن شود.