معنی کلمه ناخنه در لغت نامه دهخدا
هر چه در چشم عمر ناخنه بود
ناخن قهر تو عیان برداشت.مجیر بیلقانی.جهان به چشمی ماند در او سیاه و سپید
سپید ناخنه دار و سیاه نابینا.خاقانی.تن چو ناخن شد استخوانم از آنک
بخت را ناخنه بچشم برست.خاقانی.ترسم که بچشم ابلق عمر
از ناخنه استخوان ببینم.خاقانی.چشم بهی مدار که در چشم روزگار
آن ناخنه که بود بدل شد به استخوان.خاقانی.منکران فضل را جز ناخنه ناخن مباد
کز چنین سگ مردمان باشد دریغ این استخوان.نظامی.در چشم تو چون ناخنه پیدا باشد
از بهر تو تشویش مهیا باشد.
چیزی که در این مرض بود فایده مند
در نزدیک حکیم روشنایا باشد( ؟ )یوسفی حکیم ( از آنندراج ).