معنی کلمه ناحیه در لغت نامه دهخدا
آمد خجسته مهرگان جشن بزرگ خسروان
نارنج و نار و ارغوان آورد ازهر ناحیه.منوچهری.پایه منبر او بوسم و بر سر گیرم
که در این ناحیه نقلان به خراسان یابم.خاقانی.عزت کعبه بود آن ناحیه
دزدی اعراب و طرف بادیه.مولوی.|| هر یک از قسمتهای شهر. بخش. ( لغات فرهنگستان ).
ناحیه. [ ی َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خانمرود بخش هریس شهرستان اهر. در 11 هزارگزی جنوب غربی هریس و 21 هزارگزی جاده شوسه تبریز به اهر واقع است. جلگه است و هوائی معتدل دارد و 258 تن سکنه دارد، آب آن از رودخانه قراچای و چشمه تأمین می شود. محصولش غلات و سردرختی و حبوبات است. مردمش به زراعت و گله داری مشغولند. صنعت دستی آنها فرش بافی است. راه ارابه رو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 522 ).
ناحیه. [ ی َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان اوزرود بخش نور شهرستان آمل واقع در بیست و چهار هزارگزی جنوب غربی بلده و چهل و پنج هزارگزی مشرق جاده شوسه چالوس ( حدود کندوان ). کوهستانی و سردسیر است یکهزار تن سکنه دارد و فارسی را به لهجه مازندرانی تکلم میکنند. آبش از چشمه سار آزادکوه و محصولش غلات و لبنیات و حبوبات و شغل مردانش زراعت و گله داری و هنر زنانش جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. زیارتگاهی به نام شاهزاده محمود و چند زیارتگاه دیگر دارد که بنای آنها قدیمی است. بیشتر ساکنان این ده زمستان را به تهران کوچ میکنند و به کار میپردازند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ص 299 ).
ناحیه. [ ] ( اِخ ) ( نهر... ) نام نهری درکوفه. حمداﷲ مستوفی آرد: فرات شهرت تمام دارد. و درملک سواد که اکنون اعمال غازانی میخوانند از او نهرهای بسیار برمیدارند مثل نهر عیسی... و نهر ناحیه که شهر کوفه و ضیاعش بر اوست. ( نزهةالقلوب ج 3 ص 210 ).