معنی کلمه ناجی در لغت نامه دهخدا
گنه نبود و عبادت نبود و بر سر خلق
نوشته بود که این ناجی است و آن مأخوذ.سعدی.|| منجی . رهاننده. نجات دهنده. رستگاری بخشنده. || صاحب راز. ( آنندراج ). || پوست بازکننده از شتر. || تغوطکننده. ( ناظم الاطباء ). ج ، نواج. رجوع به نجو شود.
ناجی. ( ص نسبی ) منسوب به بنوناجیة از عرب است به حذف ها و یاء. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
ناجی. ( اِخ ) لقب ابوالمتوکل علی بن داود. ( منتهی الارب ).
ناجی. ( اِخ ) لقب ابوصدیق بکربن عمر. ( منتهی الارب ). یکی از محدثان است.
ناجی. ( اِخ ) لقب ابوعبیده. ( منتهی الارب ). ابوعبیده بکربن الاسود از روات حدیث است. ( الانساب سمعانی ).
ناجی. ( اِخ ) لقب ریحان بن سعید. ( منتهی الارب ). محدثی است.
ناجی. ( اِخ ) از القاب حضرت نوح است. ( ناظم الاطباء ).
ناجی. ( اِخ ) لقب ابوالحسن میمون بن نجیح از رواة است و از حسن بن ابی الحسن روایت میکند. ( سمعانی ).
ناجی. ( اِخ ) لقب سلیمان بن الاسود است و اهل بصره و از راویان حدیث. ( از سمعانی ).
ناجی. ( اخ ) لقب ابراهیم بن نافع الجلاب بصره ای است ، وی از رواة حدیث است و از مبارک بن فضالة و عمربن موسی الوجهی و دیگران روایت کرده است. ( از سمعانی ).
ناجی. ( اِخ ) آلبینو. مستشرق ایتالیائی است که رسائل ابن سینا را به سال 1897 م. به زبان ایتالیائی ترجمه کرد. ( از اعلام المنجد ).
ناجی. ( اِخ ) ابن محمد قفطانی. از خوش نویسان قرن سیزدهم هجری است. رجوع شود به فهرست کتابخانه مدرسه عالی سپه سالار ج 2 ص 621.
ناجی. ( اِخ ) ابوالصدیق بکربن قیس الناجی از اهالی بصره و از رواة است و به سال 180 هَ. ق. درگذشته است. ( از انساب سمعانی ). رجوع به بکربن قیس شود.
ناجی. ( اِخ ) ( الَ... ) جهم بن مسعود، از اشراف مرو بود و در آنجا منزلتی داشت و در فتنه ضحاک بن قیس به سال 128 هَ. ق. کشته شد. رجوع به جهم بن مسعود شود.