نمایشنامه نابینا یا نابینایان نام اثری است از موریس مترلینک که در کشور ایران با نام نابینایان مشهور است. در مورد نمایشنامه نابینایان اثر موریس مترلینک نوشته اند: «کوران بسیاری از نمایشنامه نویسان بزرگ جهان و از جمله «میشل دو گلدرود و ساموئل بکت» را تحت تأثیر خود قرار داده است. » نمایشنامه نابینایان توسط اکرم رضایی بایندر ترجمه شده و بهمراه دو نمایشنامه دیگر در قالب یک کتاب از سوی نشر سفیر منتشر شده است. کشیشی پیر، گروه نابینایان را به جنگل می برد تا آن ها به صدای خارج گلیسا گوش فرا دهند، او برای آوردن آب کورها را ترک می کند و آن ها بی حرکت منتظر بازگشت کشیش هستند. کشیش نمی خواهد کورها بدون شناخت اطراف در رختخواب بمیرند، او در کنار آن ها، ایستاده به خواب ابدی فرو رفته و کوران این قضیه را بعد از ساعت ها متوجه می شوند. این درک از مرگ، توسط پیرزنی که بیش از سایرین به حس های دیگر و به تجربه بها می دهد اتفاق می افتد. موریس مترلینگ نویسنده، شاعر و فیلسوف بلژیکی؛ برنده نوبل ادبیات سال ۱۹۱۱ و برنده جایزه ادبیات نمایشی فرهنگستان زبان و ادبیات فرانسه در بیشتر آثار خود به فلسفه هستی می پردازد. در نظر او درک هستی کامل نمی شود مگر وقتی که مرگ را به عنوان بخشی از آن پذیرفته باشیم. موضوعی که در این نمایشنامه نیز به آن پرداخته می شود؛ واکنش انسانها به مرگ و دریافت آنها از این مسئله است. شخصیت های او در شرایط و موقعیت های مختلف به گونه ای متفاوت با این مسئله روبرو می شوند. او با روایتی سمبولیک مرگ را جزئی از زندگی و کامل کننده آن تصویر می کند.
جملاتی از کاربرد کلمه نابینایان
لا یَسْتَوِی الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ یکسان نیست نشستگان از جهاد از گرویدگان، غَیْرُ أُولِی الضَّرَرِ مگر نابینایان، وَ الْمُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، و باز کوشندگان با دشمنان از بهر خدا، بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ بمال خویش و تن خویش، فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ افزونی داد خدای مجاهدان را بمال خویش و تن خویش، عَلَی الْقاعِدِینَ بر نشستگان، «درجة» درجهای، وَ کُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنی و اللَّه وعده داد همگان را ببهشت، وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِینَ و افزونی داد اللَّه مجاهدان را عَلَی الْقاعِدِینَ بر نشستگان أَجْراً عَظِیماً (۹۵) مزدی بزرگوار.
یاکوب کریستوفل وضعیت نابینایان خاورمیانه را چنین تشریح میکند:
یک غلامی بود بی دست و پا تر از همه. در قلم او را هنری نی، در علم او را قدرتی نی. پادشاه او را از همه دوستتر داشتی و مقربتر از ایشان بود و راز ایشان با او گفتی و راز او با ایشان نگفتی و خلعتها و جامگیهای او، از ایشان افزون بودی، وسوسه، سرمهٔ حسد در دیدۀ ایشان میکشید، چنانکه در قصهٔ یوسف و برادران، عنایت پدر با یوسف بود. و برادران، پنهان دست میخاییدند از غضب و حمیت که «اذ قالوا لیوسف و اخوه احب لی ابینامنا»، با هم به خلوت میگفتند: آخر به چه هنر، به چه خدمت، به چه صورت او را بر ما چندین فضیلت نماید؟ و چون کسی بد کسی گوید در غیبت، بر دل و رخ او داغ عداوت بنویسند تا چون بهم رسند، بینایان بینند و نابینایان همگمان برند.
صُمٌّ کراناند بُکْمٌ گنگاناند عُمْیٌ نابینایاناند فَهُمْ لا یَرْجِعُونَ پس ایشان از کفر باز نیایند.
هر چند، دل غافلان را ملامت نشاید چرا که نابینایان به ندیدن مغروراند مردمان، همان کسانند که ترا بشناختند. جز آنها، بی سروپائی بیش نیستند.
و گفتهاند صمّ کراناند که هیچ حق نشنوند، بکم گنگاناند که بر شهادت گفتن قوّت نیابند، عمی نابینایاناند که نشان حق نبینند.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْظُرُ إِلَیْکَ و از ایشان کس است که مینگرد بتو أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ تو هیچ توانی که نابینایان را راه نمایی وَ لَوْ کانُوا لا یُبْصِرُونَ (۴۳) چون توانی و ایشان نمیبینند.
میراسماعیل صدقیآسا حسینی در یزد متولد شد. والدینش او را که نابینا بود با وجود شرایط نامساعد مالی برای ادامه تحصیل به تهران بردند. در سن ۶سالگی ویولون را نزد حسینعلی وزیریتبار آموخت و به زودی در نوازندگی و آهنگسازی مشهور شد و با نام «وزیری نابینایان» در میان هنرمندان نابینا مشهور گردید.
آموزشگاه نابینایان رضاپهلوی در سال ۱۳۴۳ به ریاست فرح پهلوی گشاده شد. آموزشگاه زیر سرپرستی هیئت مدیره و مدیر عامل و معاونین اداری و مالی اداره میشد و شبانهروزی بود. کادر آموزشی آموزشگاه با وزارت آموزش و پرورش همکاری میکردند.
وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا و سان ایشان که کافر شدند کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ راست چون سان آن کس است که میپشاید ِما لا یَسْمَعُ بجانوری که نمیشنود إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً مگر آوازی و بانگی صُمٌّ از شنیدن حق کراناند، بُکْمٌ از پاسخ کردن حق گنگاناند، عُمْیٌ از دیدن حق نابینایان اند، فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ هیچ نشان براستی در نمییاوند.
از سری حکایت کنند که گفت بروزگاری دراز، اندر طلب صدیقی بودم بکوهی بگذشتم، گروهی افکاران و نابینایان و بیماران را دیدم، از حال ایشان پرسیدم، گفتند آنجا مردی است، اندر سالی یکبار، بیرون آید و دعا کند و مردمان شفا یابند، من بیستادم تا آن روز که بیرون آمد و دعا کرد و همه شفا یافتند و بشدند، من از پس وی فراز شدم و اندرو آویختم و گفتم مرا علّتی هست باطنی، داروی آن چیست گفت یا سری دست از من بدار که او غیورست، تا ترا نبیند که بجز از وی با کسی آرام گیری که از دیدار وی بازمانی.
و تفسیر بر قرائت یعقوب ظاهرتر است و درخورتر، تا ایشان که صادق العذر بودند در آیت مذکور باشند که مزوّران عذر، خود مذکوراند در آنچه گفت: وَ قَعَدَ الَّذِینَ کَذَبُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ ثم اوعدهم عذابا، سَیُصِیبُ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ ثم ذکر اهل العذر، فقال: لَیْسَ عَلَی الضُّعَفاءِ ضعیفان در نفس، پیراناند و ضعیفان در چشم، نابینایاناند و ضعیفان در عقل، دیوانگاناند، میگوید اینان همه اهل عذراند وَ لا عَلَی الْمَرْضی بیماران همچنین.
وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْظُرُ إِلَیْکَ این نظر چشم سر است أَ فَأَنْتَ تَهْدِی الْعُمْیَ این نابینایی نابینایی دل است چنان که جای دیگر گفت: فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ میگوید: کافران و جهودان در تو مینگرند و معجزات و دلایل روشن میبینند و آن دیدن و نگرستن ایشان را سود نمیدارد و بکار نیاید که بصیرت دل و بینایی سر ندارند پس همچون نابینایاناند که خود باصل هیچ مینبینند.
در حدیثی منسوب به امام هشتم شیعیان، آمدهاست که الیسع معجزاتی همچون عیسی داشت؛ برای نمونه راهرفتن روی آب، زندهکردن مردگان، بیناکردن نابینایان.
مجتمع نابینایان شهید محبی مجموعهٔ آموزشی در تهران است که ویژهٔ دانشآموزان نابینا، کمبینا و معلول بوده و شامل مقاطع ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان است. این آموزشگاه پیشتر به نام رضا پهلوی بوده است.