معنی کلمه نابود در لغت نامه دهخدا
مر ورا فرد و ممتحن بگذاشت
بود و نابود او یکی انگاشت.سنائی.از حادثات در صف آن صوفیان گریز
کز بود غمگنند و ز نابود شادمان.خاقانی. || ( اِ مرکب ) کار نکرده و مجازاً به معنی بهتان : گفت حاشا موسی مبراست از آنچه اینان میگویند و قارون مرا به زر فریفته به من آموخت که این نابود در حق موسی بگوی. ( قصص الانبیاء نسخه خطی ). || نابودن. فقر. تهیدستی. ناداری. افلاس. بی چیزی. بینوائی :
چنان دارم که در نابود و در بود
چنان باشم کزو باشی تو خشنود.نظامی.بود و نابود جهانم نکند رنجه روان
فارغ آمد دلم از قید وجود و عدمش.؟|| ویران شده. ( ناظم الاطباء ).