معنی کلمه نابهنگام در لغت نامه دهخدا
نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم
که به هنگامه نیسان شدنم نگذارند.خاقانی. || نابجای. نه بجای خود.نه آنجا که باید. بیمورد. بیجا :
گرستن بهنگام با سوک و درد
به از خنده نابهنگام سرد.( گرشاسب نامه ).- امثال :
ضرر بهنگام به از نفعنابهنگام .