نابهنگام

معنی کلمه نابهنگام در لغت نامه دهخدا

نابهنگام. [ ب ِ هََ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) نه بوقت. نه بوقت خود. نه بهنگام. نه بوقت سزاوار. بی وقت. بی موقع :
نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم
که به هنگامه نیسان شدنم نگذارند.خاقانی. || نابجای. نه بجای خود.نه آنجا که باید. بیمورد. بیجا :
گرستن بهنگام با سوک و درد
به از خنده نابهنگام سرد.( گرشاسب نامه ).- امثال :
ضرر بهنگام به از نفعنابهنگام .

معنی کلمه نابهنگام در فرهنگ عمید

= نابه هنگام

معنی کلمه نابهنگام در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بی وقت بی موقع : نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم که بهنگامه نیسان شدنم نگذارند. ( خاقانی ) ۳ - نابجا بیمورد بیجا: گرستن بهنگام باسوک و درد به از خنده نابهنگام سرد. ( گرشا. ) مقابل بهنگام

جملاتی از کاربرد کلمه نابهنگام

گرستن به هنگام با سوز و درد به از خندهٔ نابهنگام سرد
نابهنگام زند نوبت صبح شب وصل من گرفتم که بهنگام چه خواهد بودن
نابهنگام بهارم که به دی مه شکفم که به هنگامهٔ نیسان شدنم نگذراند