معنی کلمه نابهره در لغت نامه دهخدا نابهره. [ ب َ رَ / رِ ]( ص مرکب ) نبهره. زر قلب ناسره. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ نظام ). ناسره و نبهره. کاسد. نارایج. ( شعوری ). نبهرج معرب آن است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). زر ناپاک. ناروا. || بزرگ. عظیم. ( برهان ) ( شعوری ) ( غیاث اللغات ) ( جهانگیری ) ( نظام ). چیز عظیم و بزرگ. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). سترگ : که واویلا عجب کاریم افتادبه سر نابهره دیواریم افتاد .جامی.|| فرومایه. ( غیاث ). دون. ( نظام ) ( جهانگیری ) ( شعوری ). خسیس. ( برهان ). || پوشیده. پنهان. ( برهان ).
معنی کلمه نابهره در فرهنگ فارسی بی بهره، خسیس، فرومایه، زرقلب، ناسره، نبهره( صفت ) ۱ - ناسره کاسد نارایج . ۲ - بزرگ عظیم : [ ...که واویلا عجب کاریم افتاد بسر نابهره دیواریم افتاد. ( جامی ) ۳ - دون فرومایه پست .
جملاتی از کاربرد کلمه نابهره تو کوتاهدستی و نابهرهمند مزن دست در شاخ سرو بلند که واویلا عجب کاریم افتاد به سر نابهره دیواریم افتاد حکیمی نه بر صورت دلپسند ز سرمایه حسن نابهره مند چو ایشان دفع آن گلچهره مه را پسندیدند آن نابهره چه را تخم بد نابهره ازین بیش که جنبد گر سقط شود یا که بمیرد بشکم به