معنی کلمه نابخرد در لغت نامه دهخدا
بگردان [ خدایا ] ز جانش نهیب بدان
بپرداز گیتی ز نابخردان.فردوسی.که گیتی بشوئی ز رنج بدان
ز گفتار و کردار نابخردان.فردوسی.سدیگر که گیتی ز نابخردان
بپالود و بستد ز دست بدان.فردوسی.زشت و نافرهخته و نابخردی
آدمی روئی و در باطن ددی.طیان.همه گفته هایت بجای خود است
به عالم مباد آنکه نابخرد است.اسدی.مجوئید همسایگی با بدان
مدارید افسوس نابخردان.اسدی.نیوشنده یک تن که بخرد بود
ز نابخردان بهتر از صد بود.نظامی.خرد نیک همسایه شد، آن بد است
که همسایه کوی نابخرد است.نظامی.خور و خواب تنها طریق دد است
برین بودن آئین نابخرد است.سعدی.