معنی کلمه نااستوار در لغت نامه دهخدا
ببینیم تا گردش روزگار
چه بندد بدین بند نااستوار.فردوسی.کسی کاستواری نه کارش بود
همه کار نااستوارش بود.
درخت از پی آن بود دیرپای
که پاش از سکونت نجبند ز جای.
گرانسنگ باید چو پولاد گشت
خس است آنکه بازیچه باد گشت. امیرخسرو.- نااستوار کردن ؛ سَفْسَفَة. مَرْدَلَة. ( منتهی الارب ).
|| خائن. ( السامی فی الاسامی ) ( مهذب الاسماء ). خوان. ( دهّار ). خائن و ناقابل آدم. ( شعوری ). آدمی که امین نبود. خائن و نمک بحرام. ( ناظم الاطباء ). خیانتکار. نادرست. غیرامین. غیرمؤتمن :
نیایدش [ شاه را ]دستور نادان به کار
دبیران نادان نااستوار.ابوشکور.ششم گردد ایمن به نااستوار
همی پرنیان جویداز خاربار.فردوسی.ز نا استواران مجوی ایمنی
چو یابی بزرگی میاور منی.اسدی.هر که عهدش سست و شد نااستوار
دور شو از وی مدارش دوستدار.میرنظمی ( از فرهنگ شعوری ).