معنی کلمه نائی در لغت نامه دهخدا
نائی. ( فعل مضارع ) نیائی. نمی آئی. نخواهی آمد :
تو تا ایدری شاد زی غم مخور
که چون تو شدی بازنائی دگر.اسدی.
نائی. ( ص نسبی ) نی زننده. نی نوازنده. ( ناظم الاطباء ). نی نواز. نئی. ( آنندراج ). قراری. قصاب. ( منتهی الارب ). نای زن. نی زن. کسی که نی می نوازد :
گاه گوئیم که چنگی تو بچنگ اندریاز
گاه گوئیم که نائی تو بنای اندردم.فرخی.به زیر گل زند چنگی به زیر سروبن نائی
به زیر یاسمن عروه به زیر نسترن عفری.منوچهری.یکدست تو با زلف و دگر دست تو با جام
یک گوش به چنگی و دگرگوش به نائی.منوچهری.آن یکی نائی که نی خوش می زده ست
ناگهان از مقعدش بادی بجست.مولوی.اثر ناله نی نیست مگر از نائی.قاآنی.ای باده فروش من سرمایه جوش من
ای از تو خروش من من نایم و تو نائی.؟برآورد نائی دم صور را
ببرد از چراغ خرد نور را.هاتفی ( از شعوری ).|| نبات و شکر مصفا. ( ناظم الاطباء ) ( اشتینگاس ) ( شعوری ).
نائی. ( اِخ ) ( شیخ... ) از موسیقی دانان قرن نهم ومعاصر با امیرعلی شیرنوائی و مورد حمایت او بوده است. رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 ص 560 شود.
نائی. ( اِخ ) شیخ عثمان افندی از شاعران و موسیقیدانان ترک است. در قاموس الاعلام آمده است : وی از شعرا و مشایخ مولویه بوده و در خانقاه غلطه سمت نی زن باشی داشت و به سال 1109 به مقام شیخی خانقاه مذکور رسید و در سال 1142 درگذشت. بمناسبت مهارتی که در موسیقی و نی زدن داشت تخلص نائی را اختیار کرده بود. از ( قاموس الاعلام ج 6 ).