معنی کلمه میکده در لغت نامه دهخدا
من به بانگ مؤذنان کز میکده
بانگ مرغ زندخوان آمد برون.خاقانی.هم میکده را خدایگانیم
هم دردپرست را ندیمیم.خاقانی.ای میزبان میکده ایثار کن به ما
بیغوله ای که از پی غولان رمیده ایم.خاقانی.گر مرید صورتی در صومعه زناربند
ور مرائی نیستی در میکده فرزانه باش.سعدی.چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون رو
رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی.حافظ.بیا که خرقه من گرچه وقف میکده هاست
ز مال وقف نبینی به نام من درمی.حافظ.سر ز حسرت ز در میکده ها برکردم
چون شناسای تو در صومعه یک پیر نبود.حافظ.|| ( اصطلاح عرفانی ) قدم مناجات را گویند. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).