میزی

معنی کلمه میزی در فرهنگ فارسی

( اسم ) مازو .

جملاتی از کاربرد کلمه میزی

عشق تو خوش خیزی، در جگر آمیزی دست تو خون‌ریزی، دست را نالایی
نیامیزی تو با مردم زمانی چو تو نشنیده‌ام نامهربانی
ما همه اشک و تو مژگان‌، ما همه تخم و تو ابر دستگیری از تو میزیبد، ز ما افتادگی
ز رنگ ‌آمیزی دنیا چه بیند عقل جز عبرت به خویش آورده‌ رویی سیر گلزار الا هی‌ کن
رنگ‌آمیزی گراف ان‌پی‌ست.
ز رنگ‌آمیزی ریحان آن باغ نهاده چشم خود را مهر مازاغ
آب را باز چون بجو ریزی یک شود آب گر نیامیزی
قصد در خسرو کن تا چشم سعادت را از گرد رکاب او کحل‌البصر آمیزی
خورش و می چو در هم آمیزی خون خود را به خوان خود ریزی
نسیم پیرهن، صد پیرهن می بالد از بویت قبای ناز میزیبد به بالای تو ای ساقی
کی کند روح سایه انگیزی مگرش با گلی بیامیزی