معنی کلمه مید در لغت نامه دهخدا
مید. [م َ ] ( ع مص ) جنبیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ). حرکت کردن و جنبیدن چیزی. ( ناظم الاطباء ). || بگردیدن زمین. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 97 ) ( المصادر زوزنی ). جنبیدن یعنی بگردیدن زمین.( دهار ). || خمیدن. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || میل کردن. || خرامیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ) ( ترجمان القرآن جرجانی ص 97 ) ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || چمیدن از راه. || ناویدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ناویدن و کج گردیدن شاخه. ( ناظم الاطباء ). || گوالیدن. || مضطرب گردیدن سراب. || زیارت کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). افزون گردیدن چیزی. ( ناظم الاطباء ). || افزون شدن. || خواربار آوردن جهت قوم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خواربار آوردن برای قوم خود. ( ناظم الاطباء ). || طعام دادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || غثیان یا دردسر رسیدن به کسی از مستی و یا از پرخوری و یا از سیر گشتن. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || فاسد گردیدن گندم از تری و نمی. ( ناظم الاطباء ). متغیر گردیدن گندم از نمی و تری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || عطا کردن و انعام دادن کسی را. ( ناظم الاطباء ).