میخواری

معنی کلمه میخواری در فرهنگ عمید

باده نوشی.

معنی کلمه میخواری در فرهنگ فارسی

می خوارگی .

جملاتی از کاربرد کلمه میخواری

هزار رنگ بلا در خمار میخواری است گلی که رنگ شکستن ندیده هشیاری است
من شیوه پریان را آموخته‌ام شب‌ها وقت حشرانگیزی در چالش و میخواری
به بزم عیش تا از جام شوقم جرعه ای دادی به قلاشی و میخواری چو جامی سربرآوردم
نه به زین موسمی باشد ز بهر عیش و میخواری نه سلطان ارسلان دارد نظیری در جهانداری
زاهد و زهد و رند و میخواری هر کس و کار خویش خوش باشد
کار سودازدگان عاشقی و میخواریست هر کسی در پی کاری و سر بازاری
به گرد بام می‌گردم که جام حارسان خوردم تو هم می‌گرد گرد من گرت عزم است میخواری
به جز از عاشقی و میخواری در جهان بهیچ پروانه
جیحون که بهره میکده میخواری اوست بی پردگیش امید ستاری اوست
ذوق یاران از تجلّی خوش بود حال سرمستان به میخواری خوش است