میخوارگی

معنی کلمه میخوارگی در لغت نامه دهخدا

میخوارگی. [ م َ / م ِ خوا / خا رَ / رِ ] ( حامص مرکب ) عمل و عادت میخواره. شراب خوارگی و باده پرستی. ( ناظم الاطباء ). پرداختن به شرب خمر :
چشمهای نیمخوابت سال و ماه
همچو من مستند بی میخوارگی.سعدی.

معنی کلمه میخوارگی در فرهنگ عمید

می خواری، باده خواری، باده نوشی.

معنی کلمه میخوارگی در فرهنگ فارسی

باده نوشی .

جملاتی از کاربرد کلمه میخوارگی

خامشان را هست در میخوارگی ظرف دگر ماهیان از بی زبانی بحر بر سر می کشند
رخصت میخوارگی پیرمغان ما را چو داد گفت بدمستی است گر غم را زخاطر در کنید
رغبت میخوارگی خواهد رها کردن ز دل با خیال آن دو چشم مست خماری چنین
مستی که ذوق رندی و بیچارگی نیافت مستی نکرد و لذت میخوارگی نیافت
چشم‌های نیم خوابت سال و ماه همچو من مستند بی میخوارگی
به زهد بود جهان را گرفته شهرت جامی لب تو دید و به میخوارگیش نام برآمد
ازبسکه خون خورم زغمت بیخود اوفتم مردم نهند تهمت میخوارگی مرا
چه خوشی باشد آن میخوارگی را کزو درمان کنی بیچارگی را