معنی کلمه میخانه در لغت نامه دهخدا
میان مسجد و میخانه راهیست
غریبم عاشقم آن ره کدام است.احمد جام.دست من بگرفت و در میخانه برد
با من از راز نهان آمد برون.خاقانی.همه نقش نیرنگها پاره کرد
مغان را ز میخانه آواره کرد.نظامی.طرب را به میخانه گم شد کلید
نشان پشیمانی آمد پدید.نظامی.نخورده جامی از میخانه ما
کند از شکرها شکرانه ما.نظامی.زهد غریب است به میخانه در
گنج عزیز است به ویرانه در.نظامی.شبی در خرقه رندآسا گذر کردم به میخانه
ز عشرت می پرستان را منور گشت کاشانه.سعدی.حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم.حافظ.منم که گوشه میخانه خانقاه من است
دعای پیر مغان وردصبحگاه من است.حافظ.- میخانه بر سر کشیدن ؛ از عالم ساغر بر سر کشیدن است و این برای ادعا و مبالغه بود. ( آنندراج ) :
جنون خوش میکند دیوانه ای را
که بر سر میکشد میخانه ای را.سالک قزوینی. || کنایه است از چشم مست و مستی فزای معشوق :
یا مرا بر در میخانه آن ماه برید
که خمار من از آنجاست که آنجا شکنم.خاقانی. || ( اصطلاح عرفانی ) باطن عارف کامل باشد که در آن شوق و ذوق و عوارف الهیه بسیار باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح عرفانی ) به معنی عالم لاهوت باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح عرفانی ). خانه پیر و مرشد را گویند. ( از کشف اللغات ) ( ازکشاف اصطلاحات الفنون ). در اصطلاح متصوفه خانقاه پیر و مرشد را گویند. ( یادداشت لغت نامه ) :
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت.حافظ.این خرد خام به میخانه بر