معنی کلمه میانه در لغت نامه دهخدا
کرانه داشتم از بحر فتنه چون کف آب
نهنگ عشق توام در میانه بازآورد.خاقانی.چیست عاشق را جز آن کآتش دهد پروانه وار
اولش قرب و میانه سوختن آخر فنا.خاقانی.درد دل ما ز یک خزانه ست
الا دو صدف که در میانه ست.نظامی.شب شود سر بسوی خانه نهد
هرچه حق داد در میانه نهد.اوحدی.- امثال :
بادی در میانه جستن . ( امثال و حکم دهخدا ). تعبیر مثلی : میانه خور کناره گرد؛ که تن به هیچ کار ندهد.
|| فاصله. دوری. بعد. فرجه. فاصله مکانی. مسافت. ( یادداشت مؤلف ) :
مگر تا چند کرده ست این زمانه
میان این دو ناخفتن میانه.( ویس و رامین ).چنان چون تیرپران زی نشانه
میان هر دوشان روزی میانه.( ویس و رامین ). || وسط ( زمانی ). وسط از حیث زمان. میان در زمان ، میانه تیر، وسط تیرماه. ( از یادداشت مؤلف )، ذات الزمین ؛ میانه روزگار. ( دهار ). عوان ؛ میانه سال. ( دهار ) : و این ماه [ مرداد ] میانه تابستان بود. ( نوروزنامه ).
- میانه شب ؛ وسطاللیل. دل شب. ( یادداشت مؤلف ).هاول. ( منتهی الارب ).
|| فاصله زمانی. اختلاف وقت و هنگام. بعد زمانی :
چون هفته گذشت در میانه
افتاد فراق را بهانه.نظامی. || اثنا. حین. حال. وقت. ( یادداشت مؤلف ). درحین. در اثنای. در میانه. در این میانه : در این میانه پدرزنش آمد و انوشیروان را با مادرش آورد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 85 ). شهر جور را حصار میداد در میانه خبر رسید که مردم اصطخر عهد بشکستند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 116 ).