معنی کلمه میان در لغت نامه دهخدا
بالا چون سرونورسیده ، بهاری
کوهی لرزان میان ساق و میان بَر .منجیک.به شاهی نشیند میان دو شیر
میان شاه و تاج از بر و تخت زیر.فردوسی.همی راند تا در میان سه شهر
ز گیتی بر اینگونه جوینده بهر.فردوسی.همه زرکانی و سیم سپید
ز سر تا به بن وز میان تا کران.فرخی.گیسوی مشکبوی به بر درفکنده بود
موی میانش گم شده اندر میان موی.عطار.- امثال :
میان دو سنگ آرد می خواهد. ( امثال و حکم دهخدا ).
|| بین. مابین. در بین دو یا چند چیز یا کس که در امری و حالتی مشترک یا مجاور باشند :
زش از او پاسخ دهم اندر نهان
زش بپنداری میان مردمان.رودکی.یکی شادمانی بد اندر جهان
خنیده میان کهان و مهان.فردوسی.به برزو چنین گفت کای پهلوان
سرافرازتر کس میان گوان.فردوسی.بداند که میان نیکی و بدی فرق تا کدام جایگاه است. ( تاریخ بیهقی ). مردم دو اقلیم بزرگ چشم بدان دارند که میان ما دوستی قرار گیرد. ( تاریخ بیهقی ).
یک چند میان جمع دیوان
تا کور بدم چو دیو رستم.ناصرخسرو.برمک از سلیمان پرسید که میان چندین هزار مردم ملک به چه دانست که بنده با خویشتن زهر دارد. ( تاریخ برامکه ). بعد از آنکه صد و چهل پیغمبر فرستاده بود در میان ایشان. ( قصص الانبیاء ص 130 ). خلاف است میان علماء... ( از کشف الاسرار میبدی ج 2 ص 504 ). میان اتباع او ( شیر ) دو شکال بودند. ( کلیله و دمنه ). و قواعد صداقت میان ایشان مستحکمتر شد. ( کلیله و دمنه ).