می گساری. [م َ / م ِ گ ُ ] ( حامص مرکب ) می گساردن. حالت و صفت می گسار. باده خواری. شرابخواری. باده گساری : ز می گساری مه پیکری که گویی هست بدیع صورت آن می گسار از آتش و آب.مسعودسعد.|| ساقیگری. آن که شراب به دور درآرد. و رجوع به می گسار شود.
جملاتی از کاربرد کلمه می گساری
که ما می گساریم و مستان شویم سوی خانهٔ بت پرستان شویم
گه بر سر کوجه ی خرابات سر پای برهنه می گساریم
وزان روی سهراب با انجمن همی می گسارید با رودزن
ز می گساری مه پیکری که گویی هست بدیع صورت آن میگسار از آتش و آب
چو با ما غمگساری میتوان کرد چرا با دیگری غم می گساری
که دلشادی و می گساری همی چرا غم خوری و اشک باری همی
ای شهریار عالم یک چند صید کردی یک چند گاه باید اکنون که می گساری
گهی می گسارید و گه چنگ ساخت تو گفتی که هاروت نیرنگ ساخت
اگر می گساریم با انجمن گر آهسته باشیم با رایزن
شما می گسارید با من سه روز چهارم چو خورشید گیتی فروز