می رویم

معنی کلمه می رویم در ویکی واژه

رفته
رُفْتَن
دور شدن از نزد کسی یا از جایی؛ ترک کردن کسی یا جایی، مقابل آمدن.
روان شدن، حرکت کردن؛ کوچ کردن، رحلت کردن؛ گذشتن، عبور کردن، سپری شدن. شدن، گذشتن، مردن؛ تأثیر کردن؛ صورت پذیرفتن، انجام گرفتن.
(عامیانه): شبیه بودن؛ بی‌حال شدن؛ انجام دادن؛ قطع شدن، بریده یا کنده شدن.
پاک کردن، تمیز کردن.
نک روبیدن.
پرسیدن. گذشتن.

جملاتی از کاربرد کلمه می رویم

کز نینوا اسیر و گرفتار می رویم در خیل کوفیان جفاکار می رویم
فیض کوی میفروش این بس کز آسیب خمار بر درش دیوانه می آئیم و عاقل می رویم
بکویت آمدیم و آرزوی ما نشد حاصل ز کویت می رویم اینک، هزاران آرزو با ما
بر ناظر است جرم نظر ورنه پور و دخت ما در میان خلق پری وار می رویم
از غبار غم خلاصی نیست هرجا می رویم گرد باشد بیشتر در روی دریا از زمین
سهل است اگر در آتش هجران بسوختیم خشنود می رویم که امّید واثق است
بر سر گرفته ایم و سبکبار می رویم کوه غمی که پشت فلک را شکسته است
رنگ خون ما نخواهد رفت از دستش کلیم این حنا تا هست کی از یاد قاتل می رویم
همی رویم به راهی که نیستش پایان فتاده‌ایم به بحری که نیستش ساحل
هر دو جانب را سعیدا دوستیم گه به موسی گه به هامان می رویم