مگو. [ م َ ] ( ص ) نگفتنی. ( ناظم الاطباء ). - سِرِّ ( راز ) مگو ؛ رازی که باید در پنهان داشتن آن منتهای کوشش را بجای آورد. سری که افشای آن خطرناک است. گاه نیز به طعن و تمسخر به حرف بی اهمیت یا رازی که برملا شده است اطلاق می شود: این سرّ مگو را کسی که نمی داند خواجه حافظ شیرازی است. ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).
معنی کلمه مگو در فرهنگ معین
(مَ ) (ص . ) ناگفتنی ، سِرُ.
معنی کلمه مگو در فرهنگ فارسی
۱ - ( فعل ) دوم شخص مفرد نهی از گفتن نگو . ۲ - ( صفت ) نا گفتنی : [ مثل آنکه راز مگویی را فاش میسازد با اشاره دست گفت ... ] ( شام . ۹ - ۳۲۸ )
معنی کلمه مگو در ویکی واژه
ناگفتنی، سِرُ.
جملاتی از کاربرد کلمه مگو
گر این دانش نباشد بال و پر نیست مگو سالک که بیدانش بشر نیست
پسران چون زنند، نیز مگوی؛ تا نرسته است مویشان از روی
دانه خال توام بر روی گندمگون بس است گو مرا از خرمن هستی جوی حاصل مباش
پیتر پارکر/اسپایدرمن (زمین ۹۶۲۸۳ که نقش او توسط توبی مگوایر بازی شده)
لب تو شکّر شیرین جفا مگو بر من که تلخ گفتن ار آن لب جواب خوش نبود
دهن نزدیک رخسارش میارید سخن در گوش آن از ما مگویید
زآب و تاب رشک صد بهار است کول زارش مگو خورشید زارست
با من سخن از درس و کتب خانه مگوئید اکنون که وطن بر در میخانه گزیدم
گفتم سر زلفت دلم از دست ببرد در تاب شد و گفت پراکنده مگوی
جبرئیل ع گفت یا سید نه جای سخن است این درد بدل همی دار و هیچ مگوی وَ لا تُسْئَلُ عَنْ أَصْحابِ الْجَحِیمِ.
ترکیب چندگانه پیوندهای-ناهمگون در یک قطعه باعث ایجاد هیترواستراکچر یا ساختار-ناهمگون میشود. البته گاهی این دو کلمه به جای یکدیگر استفاده میگردند.
با دل گفتم که ای دل اسرار مگوی وین حال بر آن یار دل آزار مگوی