مکوک

معنی کلمه مکوک در لغت نامه دهخدا

مکوک. [ م َ ] ( اِ ) دست افزاری بود مر جولاهگان را که ریسمان در میان آن نهاده جامه را بدان ببافند. ( جهانگیری ). به معنی «مکو» است که دست افزار جولاهگان باشدو بدان جامه بافند. ( برهان ). همان ماکو، که ماشوره در میان آن کرده جامه بافند. ( آنندراج ) :
به لوح پای و به پاچال و قرقره و بکره
به نایژه به مکوک و به تار و پود ثیاب.خاقانی.مانند مکوک کج ، اندر کف جولاهه
صد تار بریدی تا در تار دگر رفتی.مولوی ( از آنندراج ).و رجوع به مکو و ماکو شود. || آلتی است در چرخ خیاطی که ماسوره را درآن جای دهند و در زیر سوزن چرخ در محل مخصوص قرار دهند.
مکوک. [ م َک ْ کو ] ( ع اِ ) طاس که بدان آب خورند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). جامی است که بدان آشامند و سر آن تنگ وشکمش فراخ باشد. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || وزنی بوده است معادل سه کیلجه در بغداد و کوفه و معادل پانزده رطل در واسط و بصره. ج ، مکاکیک. ( مفاتیح العلوم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). پیمانه ای است که در آن یک صاع و نیم گنجد و یا نصف رطل یا هشت اوقیه یا نیم ویبه ، و ویبه بیست و دو یا بیست و چهار مُدّ به مد نبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم یا سه کیله و کیله یک من و هفت ثمن من و من دو رطل ، و رطل دوازده اوقیه ، و اوقیه یک استار و دوثلث استار، و استار چهار و نیم مثقال ، و مثقال یک درم و سه سبع درم و درم شش دانگ ، و دانگ دو قیراط، و قیراط دو طسوج ، و طسوج دو حبه ، و حبه شش یک از هشت یک درهم ، و آن یک جزء است از چهل و هشت جزء درهم. ج ، مکاکیک. مکاکی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). نام کیلی به عراق مساوی با یک صاع و نیم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). 422 گرم و 60 سانتی گرم. ( یادداشت ایضاً ).

معنی کلمه مکوک در فرهنگ معین

(مَ ) [ معر. ] (اِ. ) = مکو. ماکو: ۱ - افزار جولاهگان که بدان جامه بافند. ۲ - آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد. ۳ - طاسی که از آن آب خورند، طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد. ۴ - واحدی در عراق قدیم معادل ۱۶ قفیز یا ۵ من .

معنی کلمه مکوک در فرهنگ عمید

= ماکو

معنی کلمه مکوک در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - افزار جولاهگان که بدان جامه بافند : [ مانند مکوک کج اندر کف جولاهه صد تار بریدی تا در تار دگر رفتی . ] ( مولوی ) ۲ - آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد . ۳ - طاسی که از آن آب خورند طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد ۴ - واحدی در عراق قدیم معادل ۱/۶ قفیز یا ۵ من : توضیح مکیالی برابر یک صاع و نصف یا نصف رطل تا ۸ اوقیه یا نصف ویبه ( ویبه ۲۲ یا ۳۴ مد است ) . ۵ - در جندی شاپور ۳ و ۱/۲ من .
طاس که بدان آب خورند . جامی است که بدان آشامند و سر آن تنگ و شکمش فراخ باشد . یا وزنی بوده است معادل سه کیلجه در بغداد و کوفه و معادل پانزده رطل در واسط و بصره .

معنی کلمه مکوک در ویکی واژه

مکو. ماکو:
افزار جولاهگان که بدان جامه بافند.
آلتی در چرخ خیاطی که ماسوره در میان آن جای دارد.
طاسی که از آن آب خورند، طاسی که بالای آن تنگ و میانش گشاد باشد.
واحدی در عراق قدیم معادل ۱۶ قفیز یا ۵ من.

جملاتی از کاربرد کلمه مکوک

ز رزم مکوکال و دیوان نر بگفتش سراسر پسر با پدر
به پوشید خفتانی از کرگدن مکوکب به زر زاستین تا بدن
نهنکال دیو و مکوکال دیو و یا ژند پتیاره پرغریو
کشنده مکوکال جنگی منم به میدان آورد سنگی منم
مکوکال چون دست خود را ندید بغرید بر خویش دیو پلید
مکوکال هر چند گفتش مدد کسی پیش نامد ز دیوان و دد
در مسابقات جهانی توکیو ژاپن ۱۹۵۴ حریفان خود شکست داد تا اینکه دوباره به آرسن مکوکیشویلی برخورد، اینبار نیز مساوی شدند اما داوران مکوکیکشویلی را برنده اعلام کردند، وفادار نیز اعتراض کرد ولی پاسخی نگرفت، ملکه ژاپن از قضیه مطلع شد و دستور داد عکس وی را درون بشقاب‌های چینی چاپ کنند و به وی لوح تقدیر و لقب «قوی‌ترین مرد دنیا» را داد.
سر ژند جادو ز تن دور کرد مکوکال را زنده در گور کرد
احمد وفادار به المپیک ملبورن ۱۹۵۶ دعوت شده بود، که متأسفانه به علت پیش آمدن مشکلاتی موفق به شرکت در آن نشد و به جای وی حسین نوری (کشتی‌گیر آزادکار) به المپیک اعزام شد. جالب است بدانید که آرسن مکوکیشویلی (گربه سیاه احمد وفادار) که در سه سال حضور احمد وفادار در مسابقات جهانی و المپیک مانع از مدال گرفتن احمد وفادار شد در این دوره از بازیهای المپیک حضور نداشت و احتمال گرفتن مدال المپیک توسط احمد وفادار زیاد بود که متأسفانه نشد.
مکوکال ماند و دو صد دیو نر فتاده دگرها در آن ره‌گذر
دو صد دیو کردند آنجا نظر مکوکال دیدند بر ره گذر
وزو کشته آمد مکوکال دیو فرو بست دست نهنکال دیو