معنی کلمه مکنون در لغت نامه دهخدا
بوی را پوشیده و مکنون کند
چشم مست خویشتن را چون کند.مولوی ( مثنوی چ رمضانی ص 245 ).آنچه در کانها نیز مکنون است بدان منضم شود بدان مقدار وفا نکند. ( تاریخ غازان ص 315 ). به افشای اسرار ربوبیت که مکنون خزانه غیرت اند مبالات ننماید. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 136 ).چه بسیار از اسما که در خزانه عزت مکنون درج غیرت است و هیچکس را جز عالم الغیب بر آن اطلاع نه. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 24 ).
- دُرِّ مکنون ؛ مروارید قیمتی خوش آب و اعلا. ( ناظم الاطباء ). لؤلؤ مکنون. مروارید پوشیده در صدف ،لیکن «مکنون » در این ترکیب از معنی لغوی منسلخ شده و معنی دیگری یافته است از آن جمله گرانبها، قیمتی ، آبدار و درخشان :
زهد و عدالت سفال گشت و حجر
جهل و سفه زر و در مکنون شد.ناصرخسرو.گرت مدح بنده پسند آید ای شه
کنم در مکنون مقفی و موزون.سوزنی.خزانه مدیح تو را در گشادم
به صحرا نهادم بسی در مکنون.سوزنی.زآنکه ز اقبال او هر آینه من
صدف چند در مکنونم.انوری ( دیوان چ سعید نفیسی ص 225 ).طارم زر بین که درج در مکنون کرده اند
طاق ازرق بین که جفت گنج قارون کرده اند.مجیرالدین بیلقانی.گر آن گنج آید از ویرانه بیرون
به تاجش برنهم چون در مکنون.نظامی.خواهم که به یاد عشق مجنون
رانی سخنی چو در مکنون.نظامی.قطره ای را در مکنون می دهد