معنی کلمه مکمن در لغت نامه دهخدا
سر از البرز برزد قرص خورشید
چو خون آلوده دزدی سر ز مکمن.منوچهری.چون کمان گیرد اجل با تیر او در معرکه است
چون کمین سازد ظفر با تیغ او در مکمن است.امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 103 ).چو شاه زنگ برآورد لشکر از مکمن
فروگشاد سراپرده پادشاه ختن.انوری.هر جا که مقام می ساختند سبوهای پر مار و کژدم در فلاخن منجنیق بدیشان می انداخت و از مأمن ایشان مکمن می ساخت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 56 ). در مکمن و مسکن مشرق و مغرب هیچ صنفی از اصناف جانوران آمن السرب و صافی الشرب نیست. ( منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 58 ). از این صوب ناصوابی و خطه بی خطری ، مکمن ظلم و مسکن نفاق... اعنی شروان شر البقاع... ( منشآت خاقانی ایضاً ص 192 ). لشکر سرما از مکمن بلغار تاختن آورد. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 36 ). || مقر. قرارگاه. مستقر :
معدن علمی چنانکه مکمن فضلی
مایه حلمی چنانکه اصل وقاری.فرخی.دیوان تو باد ملک را مکمن
درگاه تو باد عدل را مأوا.مسعودسعد.بازانکه قانعم چو سلیمان ز مهر و ماه
نان ریزه ها چو مور به مکمن درآورم.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 242 ).