معنی کلمه مکتب در لغت نامه دهخدا
در مکتب ادب ز ورای خرد نهاد
استاد غیب تخته تهدید در برم.انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 328 ).ای مذهبها ز بعثت تو
چون مکتبها به عید نوروز.جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان چ وحید ص 9 ).در مکتب جان ز شوق نامت
لوح «ارنی » ز سر گرفته.
جمال الدین عبدالرزاق ( دیوان ایضاً ص 11 ).
آدم به گاهواره اوبود شیرخوار
ادریس هم به مکتب او گشت درس خوان.خاقانی.چرخ طفل مکتب او بود و او پیر خرد
لیکن از پیران چنو معظم نخواهی یافتن.خاقانی.ز پی آنکه دو جا مکتب و دکان دارم
نه به مکتب نه به دکان شدنم نگذارند.خاقانی.پس از نه سالگی مکتب رها کرد
حساب جنگ شیر و اژدها کرد.نظامی.بدان کودک [ ماند ] که تا در مکتب باشد از بیم دوال معلم پای در دامن تأدب کشیده دارد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 28 ). در مکتب هیچ تعلیم به تحصیل آن نرسد.( مرزبان نامه ، ایضاً ص 99 ). شنیدم که مردی در مکتب علمنا منطق الطیر زبان مرغان آموخته بود. ( مرزبان نامه ).
کودکان مکتبی از اوستاد
رنج دیدند از ملال و اجتهاد.مولوی.چون درآیی از در مکتب بگو
خیر باشد اوستا احوال تو.مولوی.پادشاهی پسر به مکتب داد
لوح سیمینش در کنار نهاد.سعدی ( گلستان ).مکتب وی را به مصلحی دادند پارسا و سلیم. ( گلستان ).
همی کردم حدیث ابرو و مژگان او هر دم
چو طفلان سوره نون والقلم خوانان به مکتبها.امیرخسرو دهلوی.در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی.حافظ.نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد.حافظ.درس ادیب اگر بود زمزمه محبتی