مکانی. [ م َ ] ( ص نسبی ) منسوب به مکان و جای. ( ناظم الاطباء ) : دیدن آن پرده مکانی نبود رفتن آن راه زمانی نبود.نظامی.پس وصف حرکت مکانی کرد. ( مصنفات باباافضل ج 2 ص 392 ). و رجوع به مکان شود.
معنی کلمه مکانی در فرهنگ فارسی
( صفت ) منسوب به مکان : [ پس وصف حرکت مکانی کرد . ] ( مصنفات بابا افضل ۳۹۲:۲ )
جملاتی از کاربرد کلمه مکانی
رفیع القدری و عالی مکانی تو شمع خاندان بزرگانی
تا نشد اوصاف امکانیش فهم کی تواند دید کوته، دست وهم
حق نمک خنده شیرین نشناسند کافر نمکانی که دل ریش ندارند
اختیارش آنچه می دانی بود یعنی از اوصاف امکانی بود
هرچند به یک شبر میانست ترا جای از جاه بر از حوصلهٔکون و مکانی
چو او شاهیست اندر لامکانی ورا بُد جمله اسرار و معانی
ز سرّ عشق هر یک در مکانی حقیقت زندگی یابند وجانی
به مکانی رسید همت تو کز پس آن پدید نیست مکان
آن را که بار یابد در بارگاه وصلش در هر مکانی نیابی، در هر زمان نگنجد