مکانت

معنی کلمه مکانت در لغت نامه دهخدا

مکانت. [ م َ ن َ ]( ع اِ ) مکانة. جایگاه. جای. مکان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || پایگاه و مرتبه و عزت و جاه و منزلت. ( ناظم الاطباء ). پایگاه و مرتبه و عزت. ( غیاث ). رتبه. مقام. قدر. مقدار. مرتبت. درجه. پایه. جاه. خطر. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
نزدیک شه مکانت خود بین وظن مبر
در کس ، که کس بدین شرف و این مکان رسید.سوزنی.مجدالدوله موقعی تمام داشت و مکان و مکانت نصر پیش او معمور شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 269 ). چون موش با همه صغارو مهانت خویش از مشرع چنان کاری عظیم بدر می آید اولیتر که ما با این مکنت و مکانت... جواب این خصم توانیم داد. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 208 ).
- مکانت جستن ؛ مقام و منزلت طلب کردن. رتبه و پایگاه طلبیدن : کلیله گفت چگونه قربت و مکانت جویی به نزدیک شیر. ( کلیله و دمنه ).
- مکانت یافتن ؛ منزلت پیدا کردن. به مقام و مرتبت نایل شدن : این گاو را به خدمت آوردم تا قربت و مکانت یافت و من از محل و درجت خویش بیفتادم. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 74 ).
مکانة. [ م َ ن َ ] ( ع اِ ) ( از «ک ون » ) جایگاه. مکان. ج ، مکانات. ( مهذب الاسماء ). جایگاه. مکان. ( منتهی الارب ). مکان و جای و جایگاه. ( ناظم الاطباء ). موضع. ( اقرب الموارد ). || پایگاه و منزلت.( منتهی الارب ). منزلت. ( اقرب الموارد ). || نیت و آهنگ و گویند مضیت مکانتی ؛ ای لطیئتی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آهنگ و نیت. ( آنندراج ).
مکانة. [ م َ ن َ ] ( ع مص ) ( از «م ک ن » ) مرتبه یافتن نزدیک امیر و برپای ماندن. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). بزرگ شدن نزد سلطان و رفعت یافتن و دارای منزلت گشتن. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) مرتبه و وقار نزد پادشاه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). منزلت پیش ملک یا امیر و گویند لفلان عندالسلطان مکانة؛ ای منزلة. ج ، مکانات. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) نرمی و آهستگی. مکینة. ( منتهی الارب ).نرمی و آهستگی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه مکانت در فرهنگ معین

(مَ نَ ) [ ع . مکانة ] (اِ. ) پایگاه ، مرتبه .

معنی کلمه مکانت در فرهنگ عمید

۱. جا، جایگاه.
۲. پایگاه، منزلت، مقام.

معنی کلمه مکانت در فرهنگ فارسی

جا، جایگاه، پایگاه، منزلت، مقام، مکانات جمع
( اسم ) ۱ - جای جایگاه ۲ - منزلت مقام : جمع : مکانات

معنی کلمه مکانت در ویکی واژه

مکانة
پایگاه، مرتبه.

جملاتی از کاربرد کلمه مکانت

حقیقت در خدائی رهبری تو هم از کون و مکانت بگذری تو
دیدی آخر که احتمال شکیب با غم او نبود امکانت
تو هستی این زمان در جسم و جانت نظر کن هستی کون و مکانت
در کون و مکانت می نجویم کآن حضرت ازین و آن برونست
مکانت منزلی باشد بحاصل که ارفع نزد حق است از منازل
یکی جوید نشان از بی نشانت یکی داند مکان در لامکانت
پیمانه چشمکانت عالم به غمزه بگرفت لشکرشکن که دیده اینگونه ناتوانان
ترسم که رسایی نکند پایه بختم ای مایهٔ اقبال، بلند است مکانت
براندازی حجاب آسمانت یکی بینی مکین را با مکانت
آن آسمان مکانت و آن آفتاب رأی کز بندگان گزید ترا سایه خدای