مکابره

معنی کلمه مکابره در لغت نامه دهخدا

( مکابرةً ) مکابرةً. [ م ُ ب َ رَ تَن ْ ] ( ع ق ) به قهر. به غلبه. به زور. به عنف. به درشتی : به شب مکابرةً خانه ها را برمی زدند و جنایتهای گران می نهادند. ( تاریخ بخارا ص 92 ). و رجوع به مکابره شود.
مکابره. [ م ُب َ رَ / ب ِ رِ ] ( از ع ، اِمص ) معارضه و منازعه و مجادله و ستیزه. ( ناظم الاطباء ). مکابرة : و شاید بود که چون صورت حال بشناخت و فضیحت خود بدید به مکابره درآید ساخته و بسیجیده جنگ آغازد. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 99 ). روی مکابره در خصم نهاد و سگالیده فعال و شوریده مکر خویش بر او قلب کند. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 256 ). مرا پیشانی آن مکابره هرگز کجا باشد که پس از آن پیش او ترددی کنم. ( مرزبان نامه ، ایضاً ص 236 ). و این وجه خود بی شبهت مکابره عقل و تکذیب حس و معانده عرف و عادت است. ( جهانگشای جوینی ).
- مکابره کردن ؛ ستیزه کردن. ( ناظم الاطباء ). جدال کردن. معارضه کردن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| غلبه. قهر. درشتی. زور. برتری : اگر سلاح بر شیر زدی و کارگر نیامدی به مردی و مکابره شیر را بگرفتی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 120 ). آن ده غلام که بیعت کرده اند با معتمدان بنده وی را به مکابره بکشند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 437 ). این امیر مرا به زور و مکابره می برد. ( سیاست نامه ). بر بالین خلیفه زنی را به کره و مکابره بگیرند و در خانه برند. ( سیاست نامه ). ترا چه زهره آن باشد که... بر سر بالین من ، زنی را به مکابره بگیری و در سرای خود بری. ( سیاست نامه ). بسیار کسان به اصابت رای بر کارها پیروز آمدند که به قوت و مکابره در امثال آن نتوان رسید. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 211 ). دشمن را به رفق... زود تر مستأصل توان گردانید که به جنگ و مکابره. ( کلیله ، ایضاً ص 233 ). برابر برج عجمی لشکر مغول به مکابره بر بارو رفتند. ( جامع التواریخ رشیدی ). به مکابره رنود و اوباش بسیار بر خود جمع کرد. ( جامع التواریخ رشیدی ). آن موضع را به مکابره بستد و اهالی آن را برده گرفت. ( ترجمه اعثم کوفی ص 23 ). و رجوع به مکابرة شود. || ( ق ) به قهر. به غلبه. به زور :
امروز هر چه مان بدهی فردا
از ما مکابره همه بربایی.ناصرخسرو. || به ستیزه. به عناد. به لجاجت. به سرسختی. مکابرةً :
جری است در رهت که پدرت اندرو فتاد
تا نوفتی درو چو پدر تو مکابره.

معنی کلمه مکابره در فرهنگ معین

(مُ بَ رَ یا بِ رِ ) [ ع . مکابرة ] (مص ل . ) ستیزه ، منازعه .

معنی کلمه مکابره در فرهنگ عمید

۱. اظهار کبر و بزرگی کردن.
۲. معارضه و عناد کردن با کسی.
۳. قهر و غلبه.

معنی کلمه مکابره در فرهنگ فارسی

اظهارکبروبزرگی کردن ، معارضه وعنادکردن باکسی ، قهروغلبه
۱ - ( مصدر ) بزرگی خود را بدیگری ثابت کردن خود را بزرگ جلوه دادن . ۲ - جنگ کردن معارضه کردن . ۳ - ( اسم ) بزرگ منشی . ۴ - معارضه ستیزه : [ ... و فضیحت خود بدید بمکابره در آید ساخته و بسیجیده جنگ آغازد . ] ( کلیله . مصحح مینوی ۵ ) ۹۹ - قهر و غلبه : [ و این ترک مرا بزور و مکابره می برد ... ] ( سیاست نامه . چا . اقبال ص ۶۵ ) جمع : مکابرات .
به قهر . به غلبه .

معنی کلمه مکابره در ویکی واژه

مکابرة
ستیزه، منازعه.

جملاتی از کاربرد کلمه مکابره

وگر به آهوی دشتی عنایت تو رسد مکابره بکند با خیال شیر عرین
چو قطره قطره برون شد ز دیده چون گویم ز من مکابره بر بوده ای بیار دلم
:«مر عیالان خود را چه باز گذاشتی از مال خود؟» گفت: «دو خزینهٔ بی نهایت و دو گنج بی غایت.» گفتا: «چه چیز؟» گفت: «یکی محبت خدای تعالی و دیگر متابعت رسولش.» چون دل از تعلق صفو دنیا آزاد گشت، دست از کدر آن خالی گردانید و این جمله صفت صوفی صادق بود و انکار این، جمله انکار حق و مکابرهٔ عیان بود.
گرت مکابره در امتحانِ عشق کشند مگر ز دفترِ ما یک ورق فرو خوانی
در عنف او مکابره شر زه مصافی در لطف او ملاحظه ی آهو سرائی
راست گفتی قضای نیکستی بر نشسته مکابره به قدر
پس رؤیت اسباب اندر افعال توحید بود و رفع آن تعطیل و این را اندر شاهد دلایل است و انکار این انکار مشاهدت و مکابرهٔ عیان باشد. نبینی که اسبی توسن را به ریاضت از صفت ستوری می به صفت مَردُمی آرند تا اوصاف اندر وی مبدل گردانند تا تازیانه از زمین برگیرد به خداوند دهد و گوی را به دست بگرداند و مانند این، افعال دیگر بکند و کودک بی عقل عجمی را می به ریاضت عربی زبان کنند و نطق طبعی وی اندر وی مبدل می‌گردانند. و بازِ وحشی را به ریاضت بدان درجه رسانند که چون بگذارند بشود و چون بخوانند بازآید، و رنج و بند وی بر وی دوست‌تر از آزادی و گذاشتگی بود. و سگی پلیدِ گذاشته را می به مجاهدت بدان محل رسانند که کشتهٔ وی می حلال گردد و از آنِ آدمی بر مجاهدت و ریاضت نایافته حرام بود و مانند این بسیار است. پس مدار جملهٔ شرع و رسم بر مجاهدت است.
این خوان نه اند کیست که پنهان کند کسی شاید کزین مکابره طوفان کند کسی
یکی مکابره گیرد به روز خانه خال یکی معاینه دزدد به شب عمامه عم
انکار دولت تو کسی را مسلم است کز عقل و شرع سرکشد اندر مکابره