مژگانی

معنی کلمه مژگانی در لغت نامه دهخدا

مژگانی. [ م ُ / م ِ ژَ / ژِ / ژْ ] ( ص نسبی ) منسوب به مژگان. هدبی. مژکی. مژه ای.
- تنه یا منطقه مژگانی ؛ قسمتی است از کره چشم که بین مشیمیه و عنبیه قرار گرفته و توسط سطح خارجی اش به صلبیه می چسبد. در قسمت قدامی آن برآمدگیهای طولی به تعداد70 تا 80 عدد وجود دارد که به زوائد مژگانی موسومند. منطقه هدبی. ( از تشریح سر و گردن ).

معنی کلمه مژگانی در فرهنگ فارسی

قسمتی از چشم

جملاتی از کاربرد کلمه مژگانی

خواب راحت باخت دل آخر به افسون صفا داشت مژگانی بهم آیینه تا در زنگ بود
هنوزم می‌خلد در دل خیال نوک مژگانی هنوز آشفته دارد خاطرم زلف پریشانی
تمنای ترحم دارم از خونریز مژگانی که تیغ خود به دامان قیامت پاک می‌سازد
کمان ابرویی سیه مژگانی
کسی را تا نباشد این چنین چشمی و مژگانی به زور یک نظر کی دل ز صد صاحب نظر گیرد
چه بینا گشته‌ای از بهر عیب دیگران دیدن تو را دادند مژگانی که سرپوش نظر باشد
ز حیرت پای درگل مانده‌ای‌، تحریک مژگانی نگاه بی‌نیازی تا به‌کی در چشم تر پیچی
باشدش برگشته مژگانی سیاه کش به بخت خویش دارم اشتباه
لذت رو بر قفا رفتن چه می‌داند که چیست؟ هر که در دل حسرت برگشته مژگانی نداشت
بر فصیحی که کاسته تن او کرده در چشم مرگ مژگانی