مژ

معنی کلمه مژ در لغت نامه دهخدا

مژ. [ م َ ] ( ص ) مهمل کژ از اتباع و مرادف او است.
- کژمژ ؛ کج مج ،که نقیض راست باشد. ( شعوری ) ( برهان ) ( آنندراج ). کژ و معوج و ناراست. ( ناظم الاطباء ) :
از لبم باد خزان خیزد که از تأثیر عشق
چون از آن دندان کژمژ خوش بخندد چون بهار.سنائی.و رجوع به کژمژ شود.
مژ. [ م ُ ] ( اِ ) مژگان. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( شعوری ) ( مؤیدالفضلا ). || میغ و آن بخاری باشد تیره و ملاصق زمین. و هر چیزی که هوا را تاریک سازد. ( برهان ) ( آنندراج ). میغ و هر چیز که هوا را تاریک سازد. ( ناظم الاطباء ) ( مؤیدالفضلا ). وَشم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). مِه.چیزی که هوا را تیره کند از قسم ابر که برروی زمین باشد. نزم. رجوع به میغ و مه و وشم شود.

معنی کلمه مژ در فرهنگ معین

(مُ ) (اِ. ) بخاری است تیره نزدیک به زمین ، میغ .

معنی کلمه مژ در فرهنگ فارسی

( اسم ) بخاری است تیره نزدیک به زمین میغ .
مژگان

معنی کلمه مژ در ویکی واژه

بخاری است تیره نزدیک به زمین ؛ میغ.

جملاتی از کاربرد کلمه مژ

بر سیه‌بختی خود ناز دو عالم داریم سایه دارد مژه‌ات بر سر بنگالهٔ ما
عشق آزمود قوّت بازوی خویش را تا پنجه‌ای به پنجهٔ مژگان که می‌برد؟
تاکی ز جوی هر مژه ام اشک و خون رود یک ره ز در درآ،که غم از دل برون رود
طرب‌خواهی نفس در یاد مژگانش به‌دل بشکن تواند جام می برداشت هرکس تاک بنشاند
در غمت روزی که افکندم دو عالم را ز چشم بار اول پشت پا مژگان من بر خواب زد
رسید مژده که ایّامِ غم نخواهد ماند چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند
استپان ایوانی هوانیسیان (ارمنی: Ստեփան Իվանի Հովհանիսյան؛ زادهٔ ۲۸ سپتامبر ۲۰۰۱ در مژدورچنسک، اوبلاست کمروو) بازیکن فوتبال در پست مهاجم ارمنی‌تبار اهل روسیه است.
نوک مژگان سیاهش را نگر آلت خون سیاووشش ببین
تو نمیدانی نگاه بی‌مژه محکوم یک اطمینان،
سگر را نقش گشت آن مژده در جان که شک نبود به میعاد کریمان
کم بخت را ز نعمت الوان نصیب نیست مژگان به خون گل نشود سرخ خار را
چون کج نرود آنکه زمیخانه در آمد این کج روشی ها گنه آن مژه ها نیست