مَر
معنی کلمه مَر در لغت نامه دهخدا

مَر

معنی کلمه مَر در لغت نامه دهخدا

مر. [ م َ ] ( اِ )شمار. تعداد. اندازه. حد. شماره. حساب :
پس اندرنهادند ایرانیان
بدان لشکر بی مر چینیان.دقیقی.بیامد به پیرامن تیسفون
سپاهی ز اندازه وز مر برون.فردوسی.فراز آوریدند بی مر سپاه
ز شادی بریدند و آرامگاه.فردوسی.بگسترد زربفت بر مهد بر
یکی گنج کش کس ندانست مر.فردوسی.اگر بشمردی نیست انداز و مر
همی از تبیره شود گوش کر.فردوسی.چنان بد که موبد ندانست مر
ز بس نامداران با زیب و فر.فردوسی.اینت آزادگی و بارخدائی و کرم
اینت احسانی کآن را نه کران است و نه مر.فرخی.تازیان اندرآمدند ز کوه
رنگ چون ریگ بی کرانه و مر.فرخی.من به تقصیر سزاوار بدی بودم و او
نیکوئی کرد فزون از حد و اندازه و مر.فرخی.خیال شعبده جادوان فرعون است
تو گفتی آن سپه استی ابی کرانه و مر.عنصری.بدان صفت که به وهم اندرش نیابی جفت
بدان عدد که به زیج اندرش نیابی مر.عنصری.اگر چند با ما بسی لشکر است
ازین زاولی رنج ما بر مر است.اسدی ( واژه نامک ).جز مکر و غدر او را چیز دگرهنر نیست
دستان و مکر او را اندازه نی و مر نیست.ناصرخسرو.داند که هر آن چیز کو بجنبد
باشنده بی حد و مر نباشد.ناصرخسرو.چگوئی که فرساید این چرخ گردون
چو بی حد و مر بشمرد سالیان را.ناصرخسرو.خلیفه بی حد و مر هدیه ها فرستادست
که هیچکس را زان نوع هدیه نفرستاد.مسعودسعد.باز گردون گوژپشت سپرد
دل و جانم به انده بی مر.مسعودسعد.لشکر دیدند بی حد و عد و حصر و مر و خویشتن را چون نقطه میان دایره. ( جهانگشای جوینی ).
هین ز گنج رحمت بی مر بده
در کف تو خاک گردد زر بده.مولوی.که بی حد و مر بود گنج و سپاه.سعدی.- بسیارمر ؛ طولانی. دراز :
بود زندگانیش بسیارمر
همش زور باشد همش نام و فر.فردوسی.- || متعدد. فراوان :
بزرگان آن مرز و گندآوران
برفتند با ساو و باژ گران

معنی کلمه مَر در فرهنگ معین

( ~. ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - پیمانه ، اندازه . ۲ - شماره ، حساب .
(مُ رّ ) [ ع . ] (ص . ) تلخ .
(مَ رّ ) [ ع . ] (مص ل . ) گذشتن ، گذشتن بر چیزی .
(مَ ) (حر. ) ۱ - به معنی برای . ۲ - گاهی زائد است و تنها برای زینت کلام می آید.

معنی کلمه مَر در فرهنگ عمید

۱. [مقابلِ حُلو] تلخ.
۲. محکم، شدید.
۱. حساب، شمار، شماره.
۲. پنجاه: چنین گفت کای پرخرد مایه دار / چهل مر درم هر مری صدهزار (فردوسی۲: ۲۴۷۲ ).
صمغ درختی گرمسیری که مصرف دارویی دارد.
نشانه ای زاید که برای زینت کلام به کار می رفته است: مر او را رسد کبریا و منی / که ملکش قدیم است و ذاتش غنی (سعدی۱: ۳۴ ).

معنی کلمه مَر در فرهنگ فارسی

دهی جزو دهستان مزدقان چای بخش نوبران شهرستان قزوین . دارای ۷٠۳ تن سکنه .
تلخ، ضد حلو
اداتی است که در موارد ذیل آید : الف - پیش از مفعول بیواسطه ( صریح ) آید : ابوالعباس طوسیبفرمود مر مهتدی بن حماد بن عمرو الذهلی را . ب - گاه پیش از مضاف الیه مقدم بر مضاف ( ملحق به را بفک اضافه ) آید : درست شد که زمانه است مر مرا دشمن بجز زمانه مرا دشمن دگر مشمر . ( مسعود سعد ) ج - گاه پیش از فاعل یا مسندالیه آید : بدل گفت : اگر جنگجویی کنم به پیکار او سرخرویی کنم بگریند مر دوده و میهنم که بی سر ببینند خسته تنم . ( عنصری ) د - گاه افاد. حصرو اختصاص کند ( در هم. اشکال فوق ) :پس باد صبامر حمل راست و باد دبور مرجوز ار او باد جنوب مرثور را و باد شمال مر سرطان را . سپاس و ستایش مرخدای را جل جلاله و تقدست اسماوه ...
نام چند جد جاهلی است

معنی کلمه مَر در دانشنامه عمومی

مر (ساوه). مر روستایی است از توابع بخش نوبران شهرستان ساوه در استان مرکزی ایران.
این روستا در دهستان آق کهریز قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۸۰۰ نفر ( ۱۰۰ خانوار ) است.
معنی کلمه مَر در فرهنگ معین

معنی کلمه مَر در دانشنامه آزاد فارسی

مُرّ (myrrh)
صمغ چسبناک چندین درخت متعلق به تیره کندر یا بلسانی، به ویژه گونه ای از گیاه کندر یا مغل، با نام علمیCommiphora myrrha، در اتیوپی و عربستان. در عهد باستان، از آن برای بخور، و عطر، و در مومیایی اجساد استفاده می کردند. عبری ها آن را در مراسم مذهبی خود به کار می بردند. زنان سلاطین ایرانی نیز از آن برای خوشبوکردن لباس هایشان استفاده می کردند. مرّ یا صمغ بالسامیک از گیاه بَلَسان، با نام علمی C. opobalsamum، گرفته می شود.

معنی کلمه مَر در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَرَّ: عبور کرد - گذشت - گذر کردن (درعبارت "وَهِیَ تَمُرُّ مَرَّ ﭐلسَّحَابِ ")
ریشه کلمه:
مرر (۳۴ بار)
مَرّ و مُرُور به معنی رفتن و گذشتن است. «مَرَّ الرَّجُلُ مَرّاً وَ مُرُوراً: جازَ وَ ذَهَبَ» . کشتی را می‏ساخت و هر وقت جمعی از قومش بر او می‏گذشتند او را مسخره می‏کردند. * . ظاهراً «مَرّ» در تقدیر «مَرَّ عَلی غَیِّهِ» است یعنی چون گرفتاریش را از بین بردیم به گمراهی‏اش ادامه می‏دهد گویا ما را برای گرفتاری خویش نخوانده است. ایضاً آیه . یعنی چون با او مقاربت کرد بار خفیفی برداشت و حمل را ادامه داد. * . آنانکه در باطل حاضر نشوند و چون بلغوی گذشتند محترمانه و بی‏آنکه آلوده بشوند می‏گذرند. مُسْتَمِر: (به صیغه فاعل) ثابت و دائمی. «اِسْتَمَرَّ الشَّیْ‏ءُ: دامَ و ثَبَتَ». . و اگر معجزه‏ای دیدند گویند سحر دائمی (و سحر بعد از سحر) است. بعضی آن را محکم و قوی گفته‏اند. *** مَرارَة به معنی تلخی است . بلکه قیامت وعده آنهاست و قیامت بلای بزرگتر و تلختر است. مَرَّة: (به فتح اوّل) دفعه. گوئی آن یک مرور از زمان است . . . مِرَّة (به کسر میم) قوّه و نیرو و عقل و حالت و مستمر است . شاید مراد از مِرَّة نیرو یا بصیرت و عقل باشد یعنی: او را فرشته پر قوت تعلیم داده که صاحب بصیرت است که به پا خواست و نمایان شد.

معنی کلمه مَر در ویکی واژه

(قدیم): مرد، مردانگی کسی که حضورش در اجتماع موجب آسایش ضعیفان بود. مر یا مردری از کهن‌ترین اصطلاحات شاهنامه است. برفت و جهان مر دری ماند ازوی.....نگر تا کرا نزد او آبروی (شاهنامه)

جملاتی از کاربرد کلمه مَر

گَر بُردبار باشی و هُش‌یار و نیک‌مَرد دشمن، گُمان بَرَد که بِتَرسیدی از نَبَرد
مَرا گر بودیَ انْدَر پرده دختر، کُنون روشن شدی کارم زِ اَختر.
این ویدئو در سال ۱۹۹۴ برندهٔ «بهترین موزیک ویدئوی مَرد» از جوایز اِم‌تی‌وی شد.
دنبال جلوه های سراب جهان مَرو دل پاس دار و دیدهٔ حسرت فشان مخواه
اُمّ‌المَرادِم یکی از جزیره‌های خلیج فارس متعلق به کشور کویت است.
فَکَأنَّهُ بَیْنَ المَراتِبِ قائِمٌ لِمُنالِ حَظٍّ اوَ جَزِیْلِ ثَوابِ
«کَلَّا» براستی که نه چنانست که ایشان میگویند وَ الْقَمَرِ (۳۵)
در اعتقادات شیعیان دوازده امامی ابوالحسن، علی بن محمد سَمَری، چهارمین نایب خاص امام زمان در دوران غیبت صغری است. وی پس از خود نایبی معرفی نکرد. از این رو بنا به اعتقادات امامیه پس از مرگ وی غیبت کبری آغاز شده‌است.
طَبَرانی، محدث اهل سنت، و ابن مَردَوَیه، محدث اهل سنت، از ابن‌عباس نقل کرده‌اند که محمد پس از نزول این سوره، برای دخترش، فاطمه دعا کرد و گفت: او به زودی به سوی من بر می‌گردد.
سنگِ مَرْمِرْ بِسازِمْ مِنْ طلاکارْ مَحَمّد تِنِهْ پَشتْ، علی تِهْ مَددْکارْ!
ما مَرَّ مِن ذِکرِ الحِمیٰ بِمَسمَعی لَو سَمِعَت وُرقُ الحِمی صاحَت مَعی
اَبوالْعَبّاسِ مَرْوَزی یا عباس مروزی، از شاعران خراسان که به گفتهٔ محمد عوفی نخستین شاعر پارسی‌گوی بوده و در سدهٔ ۲ق/۸م در مرو می‌زیسته‌است. ابیاتی پراکنده از او در لغت فرس باقی مانده است.
سرانجام تودلدار است دریاب بهر نوعی ز من مَردَم خبر یاب
وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ (۸۰) و چون بیمار شوم آسان میرهاند مرا.
غمزه را گو که خون مَریز به سِحر چند مردانِ روزگار کشی