معنی کلمه مویز در لغت نامه دهخدا
می بباید که کند مستی و بیدار کند
چه مویزی و چه انگوری ای نیک حبیب.منوچهری.آب انگور فرازآور یا خون مویز
که مویز ای عجبی هست به انگور قریب.منوچهری.روزی به دست طفل شود کشته بیگمان
چون بنگری گلوبر بز جز مویز نیست.خاقانی.اصفران ؛ زعفران و ورس یا مویز. وینة؛ مویز سیاه. موز؛ مویز که به هندی گیله نامند. عجد؛ دانه مویز. عجد؛ مویز ردی هیچکاره. مواز؛مویزفروش. عرق. عَنْجَد، عُنْجُد، عِنْجَد؛ مویز. مویز سیاه یا هیچکاره ترین آن. فَصی ̍؛ دانه مویز. مُعَنِّب ؛ مویزآرنده. ( منتهی الارب ).
- خون مویز ؛ کنایه از شراب است که از آب انگور به دست آید :
آب انگور فرازآور یا خون مویز
که مویز ای عجبی هست به انگور قریب.منوچهری.- غوره نشده مویز گشتن ( شدن ) ؛ نخوانده ملا شدن. کنایه است از دعوی مقام و هنری کردن بی داشتن شرایط و لوازم و مقدمات آن :
چون آینه نورخیز گشتی احسنت !
چون اره به خلق تیز گشتی احسنت !
در کفش ادیبان جهان کردی پای !
غوره نشده مویز گشتی احسنت !ملک الشعراء بهار.- امثال :
دو مویز بهتر از یک خرماست . ( امثال و حکم دهخدا ).
غوره مویز می شود ولی مویز غوره نمی شود. ( از مجموعه امثال فارسی ).
یک مویز و چهل قلندر.