معنی کلمه موکب در لغت نامه دهخدا
با موکبیان یابم در موکب او جای
با مجلسیان یابم در مجلس او بار.فرخی.بسی نمانده که شاه جهان بیاراید
مصاف و موکب اورا به صدهزار سوار.فرخی.به جای خیمه شیانی نهاد بر اشتر
به جای موکب گوهر نهاد بر استر.عنصری.ز گرد موکب تابنده روی خسرو عصر
چنانکه در شب تاری مه دو پنج و چهار.بوحنیفه اسکافی ( ازتاریخ بیهقی ).بر آن دکان بایستاد... و موکبی سخت نیکو و بسیار مردم آراسته با سلاح تمام بگذشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272 ). چون شنود که موکب سلطان از پروان به غزنین روی دارد با پسرش سلیمان و... به خدمت استقبال آمدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 251 ).
تویی که پیش و پس موکبت به سر بدود
هر آن کسی که یمین از یسار بشناسد.ظهیر فاریابی.ز گردی کز هوای کفر خیزد
چه زحمت موکب پیغمبری را.ظهیر فاریابی.این چه موکب بود یارب کاندرآمد تازیان
بارگیرش صبحدم بود و جنیبت کش صبا.خاقانی.از آن موکب امروز مردی نیابم
وز آن انجم اکنون سهایی نبینم.خاقانی.جان از پی گرد موکب تو
بر شه ره ترکتاز بستیم.خاقانی.... به شعار مظاهرت تظاهر جست و در خدمت موکب او به بست آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 192 ).
چو طالع موکب دولت روان کرد
سعادت روی در روی جهان کرد.