معنی کلمه موژ در لغت نامه دهخدا
موژ. ( اِ ) آبگیر باشد و آن را ژیر نیز خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ). تالاب و آبگیر و آب انبار و استخر. ( از برهان ) ( ناظم الاطباء ). موژه :
چو زلف خوبان در جویهاش مرزنگوش
چو خط خوبان بر موژهاش سیسنبر.فرخی. || غم و اندوه و مصیبت. ( از برهان ) ( یادداشت لغت نامه ). رجوع به موی و مویه شود. || سوس. ( دستور الاخوان ) ( دهار ). رجوع به سوس شود. || ( اِ صوت ) آوای موش هنگام دیدن گربه یا مار.
- ماژ و موژ کردن ؛ فریاد کردن موش هنگام دیدن گربه یا ماری که قصد او کرده باشد :
کی مار ترسگین شود و گربه مهربان
گر موش ماژ و موژ کند گاه درهمی.( منسوب به رودکی ).رجوع به ماژ و موژ شود.