موهومات

معنی کلمه موهومات در لغت نامه دهخدا

موهومات. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ موهومة. چیزهای موهوم که وجود خارجی ندارند. ( ناظم الاطباء ). || خرافات. عقاید خرافی. اعتقادات خرافی و باطل و بی اساس. انیاب اغوال. فسونها.نیش غولها. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به موهوم شود.

معنی کلمه موهومات در فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع موهومه ( موهوم ) . ۱ - بوهم در آمده ها. ۲ - خرافات .

جملاتی از کاربرد کلمه موهومات

دفتری پر کنی ز موهومات که منم شاعر سخن پرداز
یک قدم بر فرق موهومات نه ره بدلبر جان ما بسیار نیست
منزل سوم موهومات است و چون بدان درجه رسد با گوسفند و اسب برابر است که باشد که از رنج نادیده بگریزد و بداند که دشمن است و رنج خواهد بود که گوسفند که هرگز گرگ ندیده باشد و اسب که هرگز شیر ندیده باشد، چون گرگ و شیر را بینند بگریزند و بدانند که دشمن است، اگرچه از گاو و پیل و اشتر که به شکل عظیمتر آید نگریزند و این دیداری است که در باطن وی نهاده اند که بدان دشمن خویش را ببینند و با این همه از چیزی که فردا خواهد بود، حذر نتواند کردن که این در منزل چهارم باشد.
آنچه عقل تو در آن ها مات است تو بمیری همه موهومات است