معنی کلمه موهوب در لغت نامه دهخدا
- موهوب ٌله ؛ کسی که چیزی را به وی بخشیده باشند. ( ناظم الاطباء ). آنکه بدو بخشیده اند. ( یادداشت مؤلف ). کسی که هبه به نفع او شده است. ( از فرهنگ علوم نقلی و ادبی تألیف سجادی ص 595 ذیل هبه ). واهب. تملیک کننده عین موهوبة. مقابل متهب. ( قانون مدنی ماده 795 ). و رجوع به واهب و هبة و موهوب شود.
- موهوب ٌلها ؛ مؤنث موهوب ٌله. زن که بدو بخشیده اند. ( ازیادداشت مؤلف ). تملیک کننده عین موهوبه که زن باشد. واهبة. مقابل متهبه. رجوع به موهوب ٌله شود.
- موهوب ٌلهم ؛ ج ِ موهوب ٌله. آنانکه چیزی بدانان بخشند. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به موهوب ٌله شود.
موهوب. [ م َ ]( اِخ ) ابن احمدبن محمدبن خضر، مکنی به ابومنصور و مشهور به جوالیقی. از دانشمندان و لغویان بزرگ متولد سال 465 و متوفای سال 540 هَ. ق. صاحب المعرب من الکلام الاعجمی و چند کتاب دیگر. رجوع به جوالیقی شود.