مومی

معنی کلمه مومی در لغت نامه دهخدا

مؤمی. [ م ُ ءَم ْ ما ] ( ع ص ) کنیزک گردانیده. ( از منتهی الارب ). کنیزک گردانیده شده.
مومی. ( ص نسبی ) منسوب به موم. آنچه نسبت به موم دارد. از موم. ( یادداشت مؤلف ). منسوب به موم و به رنگ موم. ( ناظم الاطباء ).
- مومی کردن جسد میت ؛ مومیایی کردن. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به مومیا و مومیایی و مومیایی کردن شود.
|| ( اصطلاح گیاه شناسی ) منسوب به موم که ترشح سلولزی در شاخه ها و برگها و میوه های برخی از درختان است. و رجوع به موم شود.
- ترکیبات مومی ( موم ) ؛ آنچه در ترکیبات موم نباتات وجود دارد: اسیدهایی هستند که در موم یک نوع درخت خرما وجود دارد و جزء ترکیبات مومی تارها و موهای پنبه دانه و حبه انگور به شمار می رود. کربورهای هیدروژن که جزو ترکیبات مومی با مواد فوق همراه است دارای وزن مولکولی زیاد می باشد. یکی از هیدروکربورهایی که غالباً در ترکیبات موم وجود دارد هنتریا کوزان می باشد که در موم لبلاب و بعضی از شبدرها دیده می شود. ( از گیاه شناسی ثابتی ص 75 ).
- مواد مومی ؛ ترشحات غشاء سلولزی که به صورت صفحاتی در شاخه ها و برگها و میوه های برخی از گیاهان موجود است. ثابتی گوید: اگر در روی آلو و یا برگ کلم و نباتاتی که موم ترشح نموده اند مقداری آب جوش بریزیم مواد مومی ذوب شده به شکل قطرات کوچکی که مشابه قطرات چربی است در بعضی از نقاط برگ یا میوه مجتمع می گردد. مواد مومی نیز جهت محافظت نبات از تغییرات محیط خارج به کار می رود. مواد مومی عموماً از ترشحات غشاء سلولزی به شمار می رود و به صورت صفحاتی سطح خارجی اغلب نباتات را می پوشاند. ( از گیاه شناسی ثابتی ص 75 ). || آن جایها از چیت گلدار که به روی گلهای آن موم می زنند تا رنگ که برای زمینه به کار می رود نگیرد وسپس با رنگ دیگری آنها را رنگ میکنند. ( از ناظم الاطباء ).

معنی کلمه مومی در فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به موم : ۱ - مربوط به موم . ۲ - ( ساخته ) از موم : [ مجسمه مومی ]
کنیزک گردانیده .

معنی کلمه مومی در فرهنگستان زبان و ادب

{waxy} [زیست شناسی- علوم گیاهی] مربوط به موم یا از جنس آن

جملاتی از کاربرد کلمه مومی

شب آمد روشنایی هم نبخشید شکست و مومیایی هم نبخشید
نخل مومین چون تواند پنجه زد با آفتاب؟ صبر از ما بیش ازین ای آتشین سیما مجو
خود در فسون شیرین لبی مانند داود نبی آهن چو مومی می‌شود بر می کنیش از آهنی
آنرا که زدست افعی دوزلفش بهتر زلبش مومیا نباشد
تا چه خواهد کرد صائب با دل مومین من آتشین رویی کز او آیینه خاکستر شده است
وقت لطف ای شمع جان مانند مومی نرم و رام وقت ناز از آهن پولاد تو آهنتری
شیشه قدر شکست می داند چشم بر راه مومیایی نیست
دلش مومی است ارچه نیست مؤمن بر آهن نام او حیدر نویسم
نگیرد در دل عاشق شکستم فسون چرب نرم مومیایی
شکست هر دلی را مومیایی چراغ نیک و بد را روشنایی