مولع

معنی کلمه مولع در لغت نامه دهخدا

مولع. [ ل َ ] ( ع ص ) نعت است از ایلاع به معنی آزمند کردن و برانگیختن. ( منتهی الارب ). صیغه اسم مفعول به معنی حریص گردانیده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). حریص. ( دهار ). حریص و آزمند. ( ناظم الاطباء ). آزمند. وَلِع. ولوع. آزور. سخت حریص. باولع. ( یادداشت مؤلف ) : از شعرا ازرقی بدین صنعت [ تشبیه ] مولعتر بوده است. ( المعجم ص 257 ). || آرزومند و مشتاق و بسیار مایل از روی خشم و قهر. باطمع. طمعکار. ( ناظم الاطباء ). شیفته. سخت مشتاق. ( یادداشت مؤلف ) : ولیکن با ایشان مولع مباش. ( منتخب قابوسنامه ص 35 ). و عظیم مولع بود بر کار بنا و عمارت فرمودن. ( مجمل التواریخ و القصص ). آفت ملک شش چیز است :... مولع بودن به زنان. ( کلیله و دمنه ).
قومی مطوقند و به معنی چو حرف قوم
مولع به نفس خویش و مزور چو قلب کان.خاقانی.گر درآمیزد تو گویی طامع است
ورنه گویی در تکبر مولع است.مولوی.بودسنقر سخت مولع در نماز
گفت ای میر من ای بنده نواز.مولوی.مولعیم اندر سخنهای دقیق
بر گرهها باز کردن ما عشیق.مولوی.یاد دارم که در عهد طفولیت متعبد بودم و شبخیزو مولع زهد و پرهیز. ( گلستان ).
- مولع شدن بر چیزی ؛ حریص شدن بدان چیز. سخت شیفته و علاقه مند گشتن بدان :
مولع شده بر گفتن شکر تو شب و روز
چون عابد بیدار به تسبیح سحر بر.امیرمعزی.- مولع گشتن ؛ حریص و آزمند شدن. شایق و شیفته گردیدن :
گفت مولع گشته این مفتون بر این
بی خبر کاین چه خسار است و غبین.مولوی.
مولع. [ م ُ وَل ْ ل َ ] ( ع ص ) ملمع و پیسه. ( ناظم الاطباء ). پیسه. ( منتهی الارب ) ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه مولع در فرهنگ معین

(لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) حریص ، آزمند.

معنی کلمه مولع در فرهنگ عمید

آزمند و حریص شده به چیزی.

معنی کلمه مولع در فرهنگ فارسی

آزمندوحریص گردانیده به چیزی
( اسم ) حریص آزمند : [ و از شعرا ازرقی بدین صنعت ( تشبیه ) مولع تر بوده است . ] توضیح غالبابدین معنی مولع ( بکسرلام ) خوانند و درست نیست زیرا بمعنی مذکور [ اولع ] ( مجهولا ) استعمال شود .
ملمع و پیسه ٠

جملاتی از کاربرد کلمه مولع

دعانی من الکرمان ثم دعانیا فان هواها مولع بهوا نیا
در پرستیدن بت‌رویان از بس مولع راست پنداری آن ‌یک صنم این یک شمنست
بر کشتن حسود تو مولع چو آسمان کس در جهان ندیده و نشنیده در سمر
دلا تو راست بگو دوش می کجا خوردی که از پگاه تو امروز مولعی به سرود
علامت سیم آن که همیشه خدای تعالی بر دل وی تازه بود و در آن مولع بود بی تکلف که هرکه چیزی دوست تر دارد ذکر آن بسیار کند و اگر دوستی تمام بود خود هیچ فراموش نکند، پس اگر دل به تکلف ذکر می باید داشت بیم آن است که محبوب وی آن است که ذکر او بر دل وی غالب است، پس باشد که دوستی خدای تعالی غالب نیست لکن دوستی وی غالب است که وی می خواهد که دوست دارد و دوستی دیگر است و دوستی دوستی دیگر.
دعانی من الکرمان ثم دعانیا فان هواها مولع بهوانیا
بر گوشمال خصم تو مولع سپهر و بس در گوش او نعل سمند تو گوشوار
شد خروس سرد مولع تر زبان گشته تاج او هم از اعضای او
به رسم جهان مولع جاه و مال به ضبط امور و به کسب منال
کسی چه داند کین گوژپشت مینارنگ چگونه مولع آزار مردم داناست