معنی کلمه مولا در لغت نامه دهخدا
گویی که خدای است فرد رحمان
مولاست همه خلق و اوست مولا.ناصرخسرو.پس محال آورد حال دهر قول آنکه گفت
بهترستی گرنه این مولا و آن مولاستی.ناصرخسرو.بازی است رباینده زمانه که نیابد
زو خلق رها هیچ نه مولا و نه مولا.ناصرخسرو.اگر شد چار مولای عزیزت
بشارت می دهم بر چار چیزت.نظامی.چو مولام خوانندو صدر کبیر
نمایند مردم به چشمم حقیر.سعدی ( بوستان ).اجل روی زمین کآسمان به خدمت او
چو بنده است کمربسته پیش مولایی.سعدی.- مولا شدن ؛ سرور شدن. آقا و بزرگ و مخدوم و پیشوا شدن :
هرکه اوبیدار گردد بنده ایشان شود
زآنکه چون مولای ایشان گشت خود مولا شود.ناصرخسرو. || توسعاً پدر به مناسبت ولایت و سرپرستی بر فرزندان :
زنی گفت من دختر حاتمم
بخواهید از این نامور حاکمم
کرم کن به جای من ای محترم
که مولای من بود ز اهل کرم.سعدی ( بوستان ). || غلام و برده. ( ناظم الاطباء ). بنده و برده. غلام. عبد ( از اضداد است ). ( از یادداشت مؤلف ) :
به باغی خرامید خسرو که او را
بهار و بهشت است مولا و چاکر.فرخی.ز نسل آدم و حوا نماند اندر جهان شاهی
که پیش تو جبین بر خاک ننهاده ست چون مولا.فرخی.زین سپس خادم تو باشم و مولایت
چاکر و بنده و خاک دو کف پایت.منوچهری.هرچه اند این ملکان بنده و مولای ویند
هیچ مولا به تن خود سوی مولا نشود.منوچهری.زین فزون از ملکان نیز نباشد ملکی
هرکه مولای کسی باشد مولا نشود.منوچهری.گویی که خدای است فرد رحمان
مولاست همه خلق و اوست مولا.ناصرخسرو.پس محال آورد حال دهر قول آنکه گفت
بهترستی گرنه این مولا و آن مولاستی.ناصرخسرو.بازی است رباینده زمانه که نیابد
زو خلق رها هیچ نه مولا و نه مولا.ناصرخسرو.